شعر

شعر

دلقك

۱,۰۹۸ بازديد

بعد از آن شب بود،
كه انسان را همه ديدند

با بادكنكِ سَرَش
كه بزرگُ بزرگتر ميشد به فوتِ علم
و تماشاچيان تاجر،
تخمين مي زدند كه در اين استوانۀ بزرگ
مي شود هزار اسبُ الاغ را
به هزار آخور پُر از كاهُ علوفه بست

و همه ديدند كه آن شب او
انگشتر اعتقاد به سپيدارها را
از انگشتِ خود بيرون كشيد!

با كلاهي از يال شير،
باراني يي از پوستِ وال،
شلواري از چرم كرگدن،
كفشي از پوست گاوميش،
موهايي از يال بلندِ اسب،
دندانهايي از عاج فيل
و استخوانهائي همه از طلاي ناب

و قلبش....
تنها قلبش قلبِ خود او بود!
كندوي نو ساخته اي
كه زنبورانش در دفتر ِ شعر ِ شاعري،
همه سوخته بودند
به آتش گلهاي سرخُ زرد!


حسين پناهي


در درد بمرديم چو از دست دوا رفت...

۶۱۱ بازديد
دي گفت طبيب
از سرِ حسرت، چو مرا ديد
هيهات!
كه رنجِ تو زقانونِ شفا رفت
...


حافظ شيرازي


نه پاي رفتن، نه تابِ ماندن...‏

۵۹۷ بازديد

نه فراغت نشستن، نه شكيبِ رخت بستن
نه مقام ايستادن، نه گريزگاه دارم

نه اگر همي‌نشينم، نظري كند به رحمت
نه اگر همي‌گريزم، دگري پناه دارم...

سعدي*


....!

۵۸۶ بازديد



ماريا ،
 اگر صاحبخونه ها بدونن
پنجره ها چقدر ارزش دارند،
 شايد اجاره هاشونو چند برابر بكنند...

حسين پناهي...

لطفا كمي آغوش برايم بفرست...‏

۵۰۲ بازديد

جا مانده ام در اين خراب آباد

ديگر دلم به اين اسباب بازي هاي ساده هم خوش نميشود

خسته ام و ترسيده

نفس م سخت بالا مي آيد

دلم يك آغوش امن ميخواهد

دلم تو را ميخواهد

نمي خواهي مرا ببري پيش خودت؟

 

دلنوشته ها
* عنوان
*


ساعتم را خواب كردم..

۵۸۵ بازديد

عقربه هاي ساعت را
خواب كرده ام !
تا اينقدر نبودنت را
نشمارند.

قاسم بحراني


آيينه ها در چشمِ ما چه جاذبه اي دارند؟!

۵۲۱ بازديد

وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما چونان كه بايدند
نه بايد ها

مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي خوانم
عمريست لبخند هاي لاغرِ خود را در دل ذخيره مي كنم
باشد براي روز مبادا

اما در صفحه هايِ تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هرچه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهايِ ماست
اما كسي چه مي داند
شايد امروز نيز روز مبادا باشد

وقتي تو نيستي
نه هست هايِ ما چونان كه بايدند
نه بايد ها
هر روز بي تو، روز مباداست


آيينه ها در چشم ما چه جاذبه اي دارند
آيينه ها كه دعوتِ ديدارند
ديدارهايِ كوتاه
  از پشتِ هفت ديوار
ديوارهاي صاف
ديوارهاي شيشه اي شفاف
ديوارهاي تو
ديوارهاي من
ديوارهاي فاصله بسيارند

آه...
ديوارهاي تو همه آيينه اند
آيينه هاي من همه ديوارند


قيصر امين پور


كجا بستند يا رب دستِ آن مشكل گشايان را؟!

۵۱۸ بازديد
به تلخي
جان سپردن
در صفايِ اشكِ خود بهتر



شهريار

دلٍ من براي تو، دلٍ تو براي من

۴۹۵ بازديد

به همين غروب غم انگيز دلخوشم
اگر بدانم
تو هم
يك جايي نشسته اي پشت پنجره
و دلت براي من
تنگ شده...

كاظم خوشخو


دمار از من برآوردي نمي‌گويي برآوردم؟!

۸۳۲ بازديد
فرو رفت از غمِ عشقت
دمم
دم مي‌دهي
تا كي؟!



حافظ
*