شعر

شعر

بگذار بوى بابونه مستم كند...‏

۳۱۸ بازديد

بگذار  اين زمانه  مرا  پشت و  رو كند
با  سوز  و درد و  ناله مرا  روبرو  كند

فرياد بي كسي نكند گرچه  بي كسم
اين دل شبانه با دل خود گفتگو كند

پروانه ام  نه  بلبل هر جائيِ چمن
با  اشك شمع بال و پرم شستشو كند

من خشت  بام ميكده هرگز نبوده ام
تا مردمان مست مرا زير و رو كند

سجاده ي خيالِ تو در بستر نماز
پهن ست هنوز تا كه دو چشمم وضو كند

آن دم كه من بهارم و شاد از بنفشه ها
دل را رها كنيد كه بابونه بو كند

من غرق لحظه هاي جواني نبوده ام
اما خدا گواه ست كه باز آرزو كنم

محمد نوروزى




* براى اين بيت تصاوير ديگرى توى ذهنم بود، اما سرآخر همين خوش تر آمد. ياد آن تكه ميافتم كه گفته بودم:
                             به دامنه برو/ كمى بابونه وحشى برايم بياور.../ به درمانم شتاب كن
...
دوست داشتم اون يادداشتم رو...


در دل جوانۀ اميد بايست كاشت

۳۰۴ بازديد

وقتي نفسِ زمين تنگ ميشود
وقتي دلِ من از تنگي زمين و زمان گرفته
كه خسته از خود شده و به كار نيست
به رويشِ سبزِ جوانه اي، خوش ميشوم
كه اميد را با همۀ كوچكي فرياد ميزند...
با خود ميگويم:
                 
پس من چرا؛ چُنين؟

!

دلنوشته ها(نجوا رستگار)

* تحت تأثير خواندن اين: "پشت ديواره هاي اضطرار/ جوانه هاي اجابت/ مي رويند"

جز روي او كه در عرق شرم غوطه زد*

۳۰۳ بازديد

 بر آب
وقتِ رفتن، عكس رخت فتاده؟!
يا باغبان
زِشرمت، گل را به آب داده؟!

سبزواري

*عنوان از صائب تبريزي


رويايي بر باد!!

۳۱۱ بازديد


پرنده
هي پرنده ي بي پروا
در پي آن فوج گمشده بر مه آشيان مساز!!
من ساختم
باد آمد و همه ي رويا ها را با خود برد!!


سيد علي صالحي


دير كردي نيمه ي عاشقترم را باد برد...

۸۸۶ بازديد



شانه ات را دير اوردي سرم را باد برد
خشت خشت و اجر اجر پيكرم را باد برد

من بلوطي پير بودم پاي يك كوه بلند
نيمم اتش سوخت نيم ديگرم را باد برد

از غزل هايم فقط خاكستري مانده به جا
بيت هاي روشن و شعله ورم را باد برد

با همين نيمه همين معمولي ساده بساز
 دير كردي نيمه ي عاشقترم را باد برد

بال كوبيدم قفس را بشكنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از ان بال و پرم را باد برد


حامد عسگري


كي دلِ سنگِ تو را آه به هم ميريزد؟

۳۲۰ بازديد
سرسبز دل از شاخه بريدم، تو چه كردي؟
افتادم و بر خاك رسيدم، تو چه كردي؟

من شور و شر موج و تو سرسختيِ ساحل
روزي كه به سوي تو دويدم، تو چه كردي؟






هر كس به تو از شوق فرستاد پيامي
من قاصد خود بودم و ديدم تو چه كردي

مغرور، ولي دست به دامان رقيبان
رسوا شدم و طعنه شنيدم، تو چه كردي؟

"تنهايي و رسوايي"، " بي مهري و آزار "
اي عشق، ببين من چه كشيدم، تو چه كردي؟

فاضل نظري

* عنوان هم از غزل ديگري از فاضل نظري

*
اين تصوير هم خوب بود. تو صفحه اصلى با اون همراه شده.


بگو از كدام راه ميآيي؟

۳۱۶ بازديد

به موسم آمدن ت
تمام مسير را
تمام راه قدوم ت را
گل باران خواهم كرد
تو فقط بگو از كدام راه ميآيي و كي؟

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

+ اينجا

ما خود مگر قرار اقامت نهاده ايم؟!

۳۳۰ بازديد
بر دوستانِ رفته
چه افسوس مي خوريم
ما خود مگر قرار اقامت نهاده ايم؟!


صائب تبريزي

احساسات كيبردي

۲۹۷ بازديد
چه هزاره ِ دلگيري ست براي زندگي كردنوقتي نوك انگشتانتاحساست رادر نمايشگري بي جانتايپ مي كند تا نشان دهد.

عليرضا بديع فر
هماهنگي از اينجا


اين هستي من ز هستي اوست

۹۳۹ بازديد
گويند مرا چو زاد مادر                      پستان به دهان گرفتن آموخت
شب ها بر ِ گاهواري من                    بيدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد                    تا شيوه ي راه رفتن آموخت
يك حرف و دو حرف بر زبانم                     الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من                       بر غنچه ي گل شكفتن آموخت
پس هستي من ز هستي اوست   تا هستم وهست دارمش دوست
ايرج ميرزا
*بيت خيلي معروف است، خواستم بياورمش اينجا.
ضمنا تصوير را خيلي دوست دارم. يعني حالت كودك، فوق العاده ست...
كلي گشتم يك عكس پيدا كنم كه هم به دلم بنشيند هم متناسب فضا و قابل انتشار باشد. شكر خدا حاصل شد. ولي اين و اين و اين را هم ببينيد، بد نيستند.