شعر

شعر

پرواز پرواز...

۳۰۴ بازديد


وجودم از تمناي تو سرشار است
 زمان در بستر شب خواب و بيدار است

هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
 خيالم چون كبوترهاي وحشي مي كند پرواز


فريدون مشيري



كيست كو بر ما به بيراهي گواهي مي‌دهد..*

۲۷۷ بازديد

چاهست و راه و ديدهٔ بينا و آفتاب

تا آدمي نگاه كند پيش پاي خويش

چندين چراغ دارد و بيراه مي‌رود

بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خوايش


سعدي

*عنوان شعر ديگري از سعدي


تازه پيدا مي شود آدم كه تنها مي شود!

۳۱۴ بازديد

چشم مي بندي
و بغضِ كهنه ات وا مي شود
تازه پيدا مي شود آدم كه تنها مي شود!
 
دفترِ نقاشي آن روزها يادش بخير
راستي!
خورشيد با آبي چه زيبا مي شود.

حسن بياتاني
هم آرايي و شعر تصوير از اينجا

دير است اي اميد جاي درنگ نيست...*

۳۰۸ بازديد



با سروهاي سبز جوان در شهر
 از روز پيش وعده ديدار داشتم
 ديوانگي ست
 نيست ؟
اينك تو نيستي كه ببيني
با هر جوانه خنجر فريادي ست


حميد مصدق


*عنوان شعريست از مهدي سهيلي


با عشق، سيب هم طعم ديگري ست...‏

۳۰۴ بازديد

قشنگ يعني چه‌؟
قشنگ يعني تعبير عاشقانه‌ي اشكال
و عشق
تنها عشق
تو را به گرمي يك سيب مي‌كند مأنوس...


سهراب سپهري


* خب اين شعر سهراب رو (البته همين تيكه و كمي بيشترش رو) قبل تر با تصوير ديگه اي گذاشته بودم اينجا. اما بدم نيامد دوباره و با اين مدل هم بياورم، هرچند آن هم دوست دارم... :)

* كامل شعر را از اينجا بخوانيد.

ماه بالاي ِ سر ِ تنهايي....

۳۰۲ بازديد


ديدي كه از آن روز چه شب ها بگذشت ؟....................سعدي

تمام.

۲۹۶ بازديد


چه چيز در اين جهان ،

غريبانه تر از زني است

كه خودش را

 و تنهايي اش را بغل ميكند

و مي پوسد

اما حاضر نيست ديگر كسي را دوست بدارد؟


مريم ملك دار


دلتنگيِ كوچه هاي روستا

۳۲۱ بازديد

حالا
سالهاست
در كوچه هاي خاكي روستايمان
خبري از خنده و دويدن كودكان نيست
تنها گاهي
قدم هاي آهسته و عصازنانِ پيرانِ روستا
بر خاك هاي دلتنگِ كوچه باغ ها...
.
كسي به تازه شهرنشينان بگويد:
دلِ كوچه هاي روستا،
تنگِ شادي ها و سادگي هاي قديم گشته...
دلِ شما تنگ نشده؟


دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

عكس از اينجا

* ضمنا متشكر از اين همه نظر!!!! ميخوام ديگه فقط آخر هفته بيام جواب بدم با اين اوضاع :/


آنجا كه احساس قدم مي گذارد....

۳۰۷ بازديد


سلاخي ميگريست

به قناري ِ كوچكي دل باخته بود


 ا.بامداد


حسي غريب در بادِ نابَلَد پَرپَر مي‌زد

۳۱۶ بازديد
آن روز غروب من از نور خالص آسمان بودم هي آوازت داده بودم بيا يك دَم انگار برگشتي،‌ نگاهم كردي حسي غريب در بادِ نابَلَد پَرپَر مي‌زد جز من كسي تُرا نديده بود...

سيد علي صالحي