به هر زائر سه جا سر مي زني- دلگرمي ام اين است- زيارت نه ولي قول و قرارت را كه مي فهم
حسين عباسپور
* حلال بفرماييد... التماس دعا...
حسين عباسپور
* حلال بفرماييد... التماس دعا...
اي بي تو حياتها فسرده
وي بي تو سماع مرده مرده
ما بر در عشق حلقه كوبان
تو قفل زده كليد بردده
هر آتش زنده از دم توست
رحم آر بر اين دم شمرده
خاميم بيا بسوز ما را
در آتش عشق همچو خرده
چون موسي شير كس نگيريم
با شير توايم خوي كرده
در پرده مباش اي چو ديده
خوش نيست به پيش ديده پرده
كم گوي ز عشق و عشق ميخور
گفتن نبود چنانك خورده
* هشت مهر روز بزرگداشت مولوى
دلم براي تو پر مي كشد امام غريب
غمت ز سينه شرر مي كشد امام غريب
زيارت تو كه فوق همه زيارت هاست
دل مرا به سفر مي كشد امام غريب
نگاه حسرت زائر به ديده منت
ز خاك پات اثر مي كشد امام غريب
غبار جلوه نوراني قدمگاهت
چه سرمه اي به بصر مي كشد امام غريب
چه نعمتي است كه شوق زيارت حرمت
مرا به ديده تر مي كشد امام غريب
چه با صفاست كه آغوش مهرباني تو
مرا هميشه به بر مي كشد امام غريب
فداي خوي رئوف تو اي گل زهرا
كه دست مهر به سر مي كشد امام غريب
چه باغبان نجيبي كه با نوازش خود
ز خار خسته ثمر مي كشد امام غريب
همين كه خسته ز باب الجواد مي آيم
شب دلم به سحر مي كشد امام غريب
لبم ز بوسه خاك قدوم بي بهره است
كه نقش بوسه به در مي كشد امام غريب
دل رميده شبيه كبوتري خسته
ز صحن قدس تو پر مي كشد امام غريب
تو آن رئوف تر از مادر و پدرهايي
كه ناز را به نظر مي كشد امام غريب
نگاه تشنه گواهي دهد كه كار آخر
ز جام عشق تو سر مي كشد امام غريب
فداي سينه سوزان زهر خورده تو
كه سخت آه جگر مي كشد امام غريب
محمود ژوليده
* عنوان از سيدمحمد جواد شرافت: پر ميزند دلم به هواي زيارتش ... هر روز خسته حال ترم، خسته حال تر...* 23م ذيقعده؛ روز زيارت مخصوص حضرت. يكشنبۀ ماه هم كه بود. دلم بدجور هوايى و تنگ... چه كنم؟ :(
زمزمه ميكنم: زلال عطر رضا ميوزد ز جانب طوس .... و من گداي قديمي، ولي كمي مأيوس
هوا هواي زيارت، زيارت مخصوص .... و من خمار حرم، بي پياله ام افسوس
نماز يكشنبه هاى اين ماه رو اگر خوانديد، زائر امام رئوف يا خواهرشان يا ائمه ديگر اگر شديد اين روزا.... دعايتان برسد انشاءالله...
پُكي عميق به سيگار ميزنم، هرچند
تو نيستي كه ببيني چه ميكشم، مريم..
شاعر: اميرپيمان رمضاني
كامل غزل را ـ در دل داستاني كه مصطفي مستور تعريف كرده ـ حتماً بخوانيد؛ حتي اگر داستان كوتاه «وَ ما أدراكَ ما مَرْيَم» را مثل من، تابهحال، دهبار خوانده باشيد..
قسمت انتهايي داستان:
مريم از دانشكده كه بيرون آمد باعجله تكه كاغذي را انداخت جلو
امير كه ساعتها بود منتظرش مانده بود. رفت آن طرف خيابان و سوار ماشينِ آلبالوييرنگ
شد. تنها وقتي ماشين دور شد، امير توانست خم شود و تكه كاغذ را بردارد. به ديوار
سنگي دانشكده تكيه داد، اما حس كرد پاهايش سست شدهاند. نشست روي زمين. كاغذ را
باز كرد و به هفت كلمه نوشته شده روي آن طوري خيره شد كه انگار به هفت نعش پيچيده
لاي كفني نگاه ميكرد:
تو را براي ابد ترك ميكنم، مريم..
نفسش را كه با شدت بيرون داد. كاغذ توي دستش لرزيد.
سرش را به عقب خم كرد و به ديوار چسباند. بعد چشمهايش را بست و آنها را آنقدر
بسته نگه داشت تا پلكها خيس شدند، تا از گوشههاي چشم قطرههاي اشك تا روي گونهها
سُر خوردند. بعد چشمها را باز كرد و خودكارش را از جيب پيراهنش بيرون آورد. باز
به كاغذ توي دستهايش، به جنازهها، خيره شد :
تورا براي ابد ترك ميكنم، مريم..
زير كاغذ و با خط ريزي نوشت
چه حُسنِ مطلع تلخي براي غم، مريم..
پاكت سيگارش را از جيب پيراهنش بيرون آورد و تنها نخ
سيگار توي آن را آتش زد. به آنطرف خيابان نگاه كرد و دود سيگار را پاشيد به سمت
آدم هاي آنطرف خيابان. به آنها كه چيزي ميخريدند، چيزي ميفروختند، حرفي ميزدند
يا ميخنديدند. نوشت :
پكي عميق به سيگار مي زنم اما
تو نيستي كه ببيني چه مي كشم، مريم
براي آنكه تو را از تو بيشتر مي خواست
چه سرنوشت بدي را زدي رقم، مريم
باز مثل وقتي كه عينك نداشته باشد چيز ها را مات و
موج دار ديد. انگار از پشت پردهي نازكي از آب. از روي زمين بلند شد و عينكش را از
روي چشم برداشت. با آستين پيراهنش صورتش را پاك كرد و كنار ديوارسنگي راه افتاد.
پيچيد واز خيابان بالا رفت تا رسيد به پشت حصار فلزي.خاطرات انگار گلوله هاي مسلسل
شليك شدند توي كلهاش و او ايستاد. تكيه داد به حصار. باز كاغذ رادر آورد. دستش ميلرزيد
و كلمات، انگار رعشه گرفته باشند، روي كاغذ كج وكوله ميشدند :
مرا به حال خودم واگذاشتند همه
همه، همه، همه اما، تو هم؟ تو هم؟ مريم؟
از كتاب: من داناي كل هستم
جنگل و
كوه و
آسمان را نه!
تو را
تماشا ميكنم
عظمت و قدرت تو را...
دلنوشته ها
* برگرفته از شعر عليرضا روشن