شعر

شعر

مزرع عمر..

۳۰۴ بازديد



دلخوشم با كاشتن هر چند با آن داشتن نيست
گرچه بي برداشت كارم جز به خيره كاشتن نيست

سرخوش از آواز مستان در زمستانم كه قصدم
لانه را مانند مور از دانه ها انباشتن نيست

حرص محصولي ندارم مزرع عمر است و اينجا
در نهايت نيز با هر كاشتن برداشتن نيست

سخت مي گيرد جهان بر سختكوشان و از آنروز
چاره ي آزاده ماندن غير سهل انگشاتن نيست

گر به خاك افتم چو شب پايان چه باك از آنكه كارم
چون مترسك قامت بي قامتي افراشتن نيست

از تو دل كندن نمي دانم كه چون دامن ز عشق است
چاره دست همتم را جز فرونگذاشتن نيست

سر به سجده مي گذارم با جبين منكسر هم
در نماز ما شكستن هست اگر نگزاشتن نيست


حسين منزوي

آسمان

۳۰۶ بازديد

آسمان را... !

ناگهان آبي است!

( از قضا يك روز صبح مي بيني)

دوست داري زود برخيزي

پيش از آنكه ديگران

چشم خواب آلود خود را وا كنند

پيش از آنكه در صف طولاني نان

                                باز هم غوغا كنند

(قيصرامين پور)


شتاب عمر

۳۰۹ بازديد




شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد
بدين شتاب خدايا شباب مي گذرد

شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقي
شتاب كن كه جهان با شتاب مي گذرد

به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم
نشسته ام لب جوئي و آب مي گذرد

به روي ماه نياري حديث زلف سياه
كه ابر از جلو آفتاب مي گذرد

خراب گردش آن چشم جاودان مستم
كه دور جام جهان خراب مي گذرد

به آب و تاب جواني چگونه غره شدي
كه خود جواني و اين آب و تاب مي گذرد

به زير سنگ لحد استخوان پيكر ما
چو گندمي است كه از آسياب مي گذرد

كمان چرخ فلك شهريار در كف كيست
كه روزگار چو تير شهاب مي گذرد


(استاد شهريار)


مهمانان بي دردسر

۳۱۲ بازديد

چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان !

نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند

و نه به حرفي دلي را آلوده !

تنها به شمعي قانعند

و اندكي سكوت . . .   .

حسين پناهي


دريا

۳۰۴ بازديد



دريا ديگر نه مرمر و يشم است نه خوابگاه پريان مرواريد
قايقي مي رود بي سرنشين
و محموله اي مي برد كمي نوراني تا به ساكنان كمي مومن تر آن سوي آبها بفروشد
قايقي مي ايد به لنگرگاه متروك مي خزد
تا محموله هاي بي نور قاچاقش را تحويل دهد
دريا ديگر نه مرمر و يشم است نه خاستگاه پريان مرواريد
دريا
درياي تاريك قايق هاي بي سرنشين است
قايق هايي كه
ويروس زار مي آورند از آن سو
و مرده هاي ديوانه مي برند از اين سو

منوچهر اتشي


بگو..

۱,۰۶۵ بازديد



بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند
در آن گير و داري كه چرخ زره پوش از روي روياي كودك گذر داشت ....

سهراب سپهري


مفت ...

۱,۱۹۸ بازديد



كسي كه براي اولين بار گفت:
«سنگ مُفت و گنجشك مفت»
حتماَ جيك جيك ِ هيچ گنجشك كوچكي را نشنيده بود!
حالا،
سنگ ِ تمام ترانه هاي من مُفت و
گنجشك ِ شاد و شكار ناشدني ِ چشمهاي تو,
آنسوي هزار فاصله سنگ انداز و دست و قلم؟!



يغما گلرويي


قاصد

۷,۰۹۹ بازديد



كبوتر قاصد اما
از بام بر نمي خيزد
در انتظار برگي پيغامي ؟
به برگ زرد هلاهلش اشاره دارم
برگي هميشه زرد از بهار كاغذي آسمان روز


منوچهر اتشي


غبار يادها...

۱,۱۸۳ بازديد


ما دل به دست هرچه كه بادا سپرده ايم

ما را به دست دل بسپاريد و بگذريد

با آبروي آب چه باك از غبار باد

قيصرامين پور

رويا..

۳۰۲ بازديد


نمي داني چه شبهايي سحر كردم

بي آنكه يكدم مهربان باشند با هم پلكهاي من
در خلوت خواب گوارايي
 و آن گاهگه شبها كه خوابم برد
 هرگز نشد كايد بسويم هاله اي يا نيمتاجي گل
 از روشنا گلگشت رؤيايي
 در خوابهاي من
اين آبهاي اهلي وحشت
تا چشم بيند كاروان هول و هذيان ست

.....


اخوان ثالث