شعر

شعر

يك شب آتش در نيستاني فتاد...‏

۳۷۰ بازديد
ني به آتش گفت؛

                 كاين آشوب چيست؟

                 مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟

گفت آتش؛

              بي سبب نفروختم؛

              دعوي بي معنيت را سوختم....

                                       

مجذوب عليشاه

دانلود با صداي شهرام ناظري


ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم ..موجيم كه آسودگي ما عدم ِ ماست

۳۶۶ بازديد

به سانِ رود

كه در نشيب ِدرّه سر به سنگ مي زند،

رونده باش

اميد ِ هيچ معجزي ز مرده نيست 

"زنده" باش ...
      

هوشنگ ابتهاج

*تقديم به همه ي آنها كه اينجا را ميخوانند


دو چشم منتظر را تا به كي بر آستان خانه ميدوزيم؟!‏

۳۳۸ بازديد

فرق است ميان آنكه يارش در بر
با آن كه دو چشم انتظارش بر در

سعدي

*عنوان برگرفته از شعري از نادر نادرپور


دل بسته ام ....!

۶۱۵ بازديد


زخـم

زنـدگـي‌ات

مـنـم...

 

هـمـه بـه زخـم ‌هـايـشـان

دسـتـمـال مـي ‌بـنـدنـد

تـو امـا

بـه زخـمـت

دل

بـسـتـه‌ اي...

انسيه اكبري


راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !

۳۸۰ بازديد


اين گل سرخ من است !

دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،

كه بري خانه دشمن !

كه فشاني بر دوست !

راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !

 

در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشيد،

روح خواهد بخشيد .

 

تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !

اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،

نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !

« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسيار بگو !
فريدون مشيري


آمدم از كربلا اما دلم آنجا بماند...‏

۳۵۰ بازديد

ز كربلا اومدم،
اين دل،
جا مونده تو حرم‏ش
قرارِ دل، ز كفم برده،
غبار رو حرم‏ش...

پ.ن1: باز آمدم، باز آمدم... از پيش آن شاه آمدم...
و از وقتي آمده ام، ذكر مدامم شده اين دو خط بالا...
گرچه هر كدام صحن ها و حرم ها، يك جور خاصي آدم را اهلي خودش ميكند و آدم يكجوري و به خواست خودش، دلش را آنجا جا ميگذارد...
زود ميگذرند لحظه ها و وقتي ميآيي تازه ميفهمي چه را از دست داده اي... گرچه هنوز داغم...

پ.ن2: دنبال يك عكس مناسب ميگشتم، اين را كه اينجا ديدم، به دلم نشست، شايد به خاطر كبوتر ها كه گاهي توي صحن كنارت مينشينند و دانه برميگرند.

پ.ن3: شعر از يك مداحي در ذهنم مانده بود، فقط ضميرش را تغيير دادم، خواستيد، از اينجا بگيريد و بشنويد.


دوباره تنها شديم!

۳۴۷ بازديد

گفتم: «بمان!» و نماندي!

رفتي،
بالاي بام آرزوهاي من نشستي و پايين نيامدي!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سكوت و
صعودُ
سقوط!
تو صداي مرا نشنيدي
و من
هي بالا رفتم، هي افتادم!
هي بالا رفتم، هي افتادم...
تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم،
ولي فتيله فانوس نگاهت را پايين كشيدي!
من بي چراغ دنبال دفترم گشتم،
بي چراغ قلمي پيدا كردم
و بي چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند
و مي خندند!
عده اي سر بر كتابم مي گذارند و رؤيا مي بينند!
اما چه فايده؟
هيچكس از من نمي پرسد،
بعد از اين همه ترانه بي چراغ
چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره اين من و ُ
اين تاريكي و ُ
اين از پي كاغذ و قلم گشتن1

گفتم : « - بمان!» و نماندي!
اما به راستي،
ستاره نياز و نوازش!
اگر خورشيد خيال تو
اينجا و در كنار اين دل بي درمان نمي ماند،
اين ترانه ها
در تنگناي تنهايي ام زاده مي شدند؟?


از چشم ِ حوادث افتاده ام...

۳۲۲ بازديد


دو روزي  با غم و رنج ِحوادث صبر كن بيدل

جهان آخر چو  اشك از ديده ات

يكبار

.

.

مي افتد

بيدل دهلوي


قلم توتم من است....

۳۳۳ بازديد

دستهايم را قلم ميكنم و قلمم را از دست نميگذارم،؛
چشم هايم را كور ميكنم،
گوش هايم را كر ميكنم،
پاهايم را ميشكنم،
انگشتانم را بندبند ميبرم،
سينه ام را ميشكافم،
قلبم را ميكشم،
حتي زبانم را ميبرم و لبم را ميدوزم...
اما قلمم را به بيگانه نميدهم.


دكتر علي شريعتي مجموعه آثار 13 ،هبوط در كوير ، ص 665


وقتي عشق ، كلاغ ها را راوي ِ چراغ و آب و آينه مي‌كند....

۱,۲۳۴ بازديد

آن كلاغي كه پريد از فراز سر ِ ما،

و فرو رفت در انديشه ي آشفته ي ابري ولگرد

و صدايش همچون نيزه ي كوتاهي؛ پهناي افق را پيمود،

خبر مارا با خود خواهد برد به شهر...

همه مي دانند

همه مي دانند

كه من وتو از آن روزنه ي سرد عبوس ،باغ را ديديم

و از آن شاخه ي بازيگر دور از دست ،سيب را چيديم

همه مي ترسند

همه مي ترسند،

اما من وتو ، به چراغ و آب و آيينه پيوستيم

فروغ فرخزاد