شعر

شعر

مي گويند باز گشته اي...

۳۰۷ بازديد


مـي‌گـويـنـد بـازگـشـتـه‌ اي

بـي آن‌ كـه ديـده ‌اَت بـاشـنـد

مـن امـا

در بـرقِ خـونِ چـشـم ‌هـا شـان ديـده‌ام ‌اَت

مـي‌گـويـنـد بـازگـشـتـه ‌اي

بـي آن‌ كـه شـنـيـده ‌اَت بـاشـنـد

مـن امـا شـنـيـده‌ام ‌اَت

مـيـانِ نـجـوا تـرسِ كـلـمـاتِ روشـن ‌شـان

مـي‌گـويـنـد بـازگـشـتـه ‌اي

بـي آن ‌كـه لـمـس‌ اَت كـرده بـاشـنـد

مـن امـا لـمـس ‌اَت كـرده ‌ام

در هُـرمِ خـالـيِ سـردِ تَــن ‌پـيـرهـن ‌هـاي پُـر وصـلـه ‌پـيـنـه ‌شـان

مـي‌گـويـنـد بـازگـشـتـه ‌اي

بـي آن ‌كـه بـويـيـده‌ اَت بـاشـنـد

مـن امـا

مـيـانِ عـطـر گـرم نـفـس ‌نـفـس‌ هـايِ بـريـده سـردشـان بـويـيـده ‌ام ‌اَت

مـي‌ گـويـنـد بـازگـشـتـه ‌اي

بـي آن كـه چـشـيـده ‌اَت بـاشـنـد

مـن امـا چـشـيـده ‌ام ‌اَت

در جُـرعـه جـرعـه ‌ي شـرابِ تـلـخِ بـي‌ بـوسـه ‌هـي مـسـتـ شـان

...

مـي‌گـويـنـد بـازگـشـتـه ‌اي

بـي آن ‌كـه بـا حـسِّ ديـگـري داشـتـه ‌اَت بـاشـنـد

از تـغـيـيـرِ مـحـسـوسِ لَـحـنِ شـعـر هـايِ چـشـم ‌هـايِ مـن و

از شـكـوفـه‌ كـردنِ چـوب ‌خـطـ‌هـا شـان بـر ديـوارها

مـي‌گـويـنـد بـازگـشـتـه ‌اي...


"علي صالحي"

براي شنيدن


تنديس...

۳۰۵ بازديد


اي قامت بلند مقدس
جاودان
 اي مرمر سپيد
 اي پاكي مجرد پنهان
 در انجماد سنگ
من عابدانه دردل محراب سرد شب
 بدرود با خداي كهن گفتم
 هرگز كسي نگفته سپاس تو
اين گونه صادقانه كه منگفتم
 ديگر مرا
 با اين عذاب دوزخيت مگذار
 مهر سكوت را
 زين سنگواره لب سرد سنگيت بردار
 از اين نگاه سرد
 با چشمهاي سنگي تو
 دلگير مي شوم
 اي آفريده من
آري تو جاودانه جواني
 من پير مي شوم
در اين شبان تيره و تار اينك
 اي مرمر بلند سپيد
تنديس دستپرور من
 پرداختم تو را
با اين شگرف تيشه انديشه
 در طول ساليان كه چه بر من رفت
 باواژه هاي ناب
 در معبد خيالي خود ساختم تو را
 اما اي آفريده من
 نه
 اي خود تو آفريده مرا اينك
با من چه مي كني ؟


حميد مصدق


پاييز ،قرين ِ نا همگون ِ صعود و هبوط...

۶۹۰ بازديد

چرخ، سوداگر ِكوري ست كه هرگز نشناخت 

يوسفي را كه به بازار ِتماشا مي‌بُرد

برگ ِزردي شده ام، ريخته بر پايِ درخت

               كاش ،يك روز مرا باد از اين جا مي‌بُرد                                                                                   


محسن خاتمي


با خودت مرا ببر ، خسته ام از اين كوير

۴۳۵ بازديد

خسته ام از اين كوير ،اين كوير كور و پير
اين هبوط ِبي دليل، اين سقوط ِناگزير

آسمان ِبي هدف، باد هاي بي طرف
ابرهاي ِسر به راه، بيد هاي ِسر به زير

اي نظاره ي شگفت، اي نگاه ِناگهان
اي هماره در نظر، اي هنوز بي نظير

آيه آيه ات صريح، سوره سوره ات فصيح
مثل خطي از هبوط، مثل سطري از كوير

مثل شعر ِناگهان، مثل ِ گريه بي امان
مثل لحظه هاي ِوحي، اجتناب ناپذير

اي مسافر غريب در ديار ِخويش‌تن
با تو آشنا شدم ،با تو در همين مسير

از كوير سوت و كور ،تا مرا صدا زدي
ديدمت ولي چه چه دور ديدمت ولي چه دير

اين تويي در آن طرف ،پشت ميله ها رها
اين منم در اين طرف، پشت ميله ها اسير

دست خسته مرا مثل كودكي بگير
با خودت مرا ببر، خسته ام از اين كوير
...

                                 خسته ام از اين كوير ...
                          خسته ام از اين كوير ...
                          خسته ام از اين كوير ...

قيصر امين پور


ربيع العشاق است...‏

۳۱۶ بازديد

تـلخ است كه لبريز حقايق شده‌ است
زرد است كه با درد موافق شده‌ است
شاعر نشـدي وگرنـه مي‌فهميــدي
پـاييز؛ بهاريست كه عـاشـق شده ‌است...

ميلاد عرفان پور


كاش كه اين فاصله ها كم ميشد

۳۸۵ بازديد

مثل عكس رخ مهتاب كه افتاده بر آب
در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست

فاضلِ نظري
كتاب "گريه هاي امپراتور"
براي شنيدن

غروب

۳۳۸ بازديد

ﭼﺸﻤﻬﺎي ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻪ ﭘﻴﭻ ﺟﺎده

‫دﻟـﻬـﺮهﻫﺎي دل ﭘـﺎك و ﺳﺎده

‫ﭘـﻨـﺠﺮه ي ﺑﺎز و ﻏـﺮوب ﭘﺎﻳﻴﺰ

‫ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎرون ﺗﻮ ﺧﻴﺎﺑﻮن ﺧﻴﺲ

‫ﻳﺎد ﺗﻮ ﻫﺮ ﺗﻨﮓ ﻏﺮوب ﺗﻮ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻣﻲﻛﻮﺑﻪ

‫ﺳـﻬـﻢ ﻣﻦ از ﺑـﺎ ﺗﻮ ﺑـﻮدن ﻏﻢ ﺗﻠﺦ ﻏـﺮوﺑﻪ

‫ﻏﺮوب ﻫﻤﻴﺸﻪ واﺳﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﻧﻲ از ﺗﻮ ﺑﻮده

‫ﺑﺮام ﻳـﻪ ﻳـﺎدﮔﺎرﻳﻪ ﺟﺰ اون ﭼـﻴﺰي ﻧﻤﻮﻧﺪه

 

‫ﺗﻮ ذﻫﻦ ﻛﻮﭼﻪﻫﺎي آﺷﻨﺎﻳﻲ

‫ﭘﺮ ﺷﺪه از ﭘﺎﻳـﻴﺰ ﺗﻦ ﻃﻼﺋﻲ

‫ﺗـﻮ ﻧـﻴﺴﺘﻲ و وﺟـﻮدﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ

‫ﺷﺎﺧﻪي ﺧﺸﻚ ﭘﻴﭽﻚ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ

 

‫ﻳﺎد ﺗﻮ ﻫﺮ ﺗﻨﮓ ﻏﺮوب ﺗﻮ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻣﻲﻛﻮﺑﻪ

‫ﺳـﻬـﻢ ﻣﻦ از ﺑـﺎ ﺗﻮ ﺑـﻮدن ﻏﻢ ﺗﻠﺦ ﻏـﺮوﺑﻪ

‫ﻏﺮوب ﻫﻤﻴﺸﻪ واﺳﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﻧﻲ از ﺗﻮ ﺑﻮده

‫ﺑﺮام ﻳـﻪ ﻳـﺎدﮔﺎرﻳﻪ ﺟﺰ اون ﭼـﻴﺰي ﻧﻤﻮﻧﺪه

 

‫ﻳﺎد ﺗﻮ ﻫﺮ ﺗﻨﮓ ﻏﺮوب ﺗﻮ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻣﻲﻛﻮﺑﻪ

‫ﺳـﻬـﻢ ﻣﻦ از ﺑـﺎ ﺗﻮ ﺑـﻮدن ﻏﻢ ﺗﻠﺦ ﻏـﺮوﺑﻪ

‫ﻏﺮوب ﻫﻤﻴﺸﻪ واﺳﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﻧﻲ از ﺗﻮ ﺑﻮده

‫ﺑﺮام ﻳـﻪ ﻳـﺎدﮔﺎرﻳﻪ ﺟﺰ اون ﭼـﻴﺰي ﻧﻤﻮﻧﺪه

 

‫ﻳﺎد ﺗﻮ ﻫﺮ ﺗﻨﮓ ﻏﺮوب ﺗﻮ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻣﻲﻛﻮﺑﻪ

‫ﺳـﻬـﻢ ﻣﻦ از ﺑـﺎ ﺗﻮ ﺑـﻮدن ﻏﻢ ﺗﻠﺦ ﻏـﺮوﺑﻪ

‫ﻏﺮوب ﻫﻤﻴﺸﻪ واﺳﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﻧﻲ از ﺗﻮ ﺑﻮده

‫ﺑﺮام ﻳـﻪ ﻳـﺎدﮔﺎرﻳﻪ ﺟﺰ اون ﭼـﻴﺰي ﻧﻤﻮﻧﺪه


من اينجا و تو اونجا، امان از دردِ دوري...‏

۳۱۶ بازديد

نميدانم
كدام پل
در كجاي جهان
شكستــه اسـت
كه هيــچ‏ كس به خانه‌ اش نمي‌رسد...

گروس عبدالملكيان


دل سپرده به رفتن، جز اين چاره نداره...‏

۳۴۲ بازديد

دل من يه روز به دريا زد و رفت
پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
پاشنه ي كفش فرارو ور كشيد
آستين همتو بالا زد و رفت

يه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توي شيشۀ فردا زد و رفت
حيووني تازگي آدم شده بود
به سرش هواي حوٌا زد و رفت...

محمدعلي بهمني
براي دانلود


روياي ناتمام..

۳,۳۰۱ بازديد


نميدانم…
در خواب ِ مرگم هم
در برزخ ِ رويايم
هستي…
آيا…؟


كرشمه - ارديبهشت 90