شعر

شعر

برگ پاييزم من و در اضطرابِ افتادن...‏

۳۲۵ بازديد

انار نيستم كه؛
برسم به دست‌هاي تو...
برگ‌م،
پُر از اضطرابِ افتادن!

محمد مهدوي‏ اشرف


پ.ن: البته تصوير من رو ياد يه كارتون قديمي ميندازه كه توش، دختركي بيمار و نااميد حضور داشت كه نقاشي براي زنده كردن اميد دخترك، جانش رو فدا ميكنه...
نقاش تو يه شب طوفاني، روي ديواري كه به پنجره اتاق دخترك باز ميشد، برگي رو نقاشي ميكنه كه صبح فردا، دخترك از ديدنش و تصور اينكه اون برگ تو از اون طوفان وحشتناك در امان مونده و نيافتاده، اميدش رو باز مي يابه، هرچند نقاش...


پس چه چيز تو از آن من است؟!

۳۴۷ بازديد
تمامي چيزهايي كه دوست مي‌دارم از آن من نيست
دريـــا از آن من نيست
پاييــز از آن من نيست
عشقت از آن من نيست
تنهــا؛ زخمم از آن من است

غاده السمان

موسيقي جديد بلاگ ،موسيقي فيلم بابا عزيز ساخته Armand amar (+) براي شنيدن..


پاييز و خيال تو..

۲۹۳ بازديد

پــــــايــــيز
دير ميايد و زود ميرود..
مثل خيالت نيست كه؛
زود ميايد و دير ميرود!

دلنوشته ها(م.ب -ابان 89) ...


روزهاي باراني؛ شاعر پرورند...‏

۳۴۴ بازديد

پدرم گفت:
 عاق‌ت مي كنم اگر شاعر شوي!
مادرم نبود.
به پنجره نگاه كردم...
باران مي آمد...
خنديدم!

شاعر؟!‏

پ.ن: عنوان برگرفته از اين يادداشت مريم مؤمني:
روزهاي باراني، شاعر پرور است
برف، نويسنده هاي بزرگ خلق مي كند
داستان هاي پاورقي، محصول روزهاي آفتابي
رنگين كمان، مخصوص قصه هاي كودكان
رعد و برق، كارآگاه ها را وارد نوشته مي كند
توفان، فيلسوف مي زايد
و روزهاي ابري، به پاره كردن همه ي آنچه روزهاي قبل نوشته شده، مي گذرد.

باران از پله هاي ابر پايين ميآيد، بي ذوقي نكن چتر سياه

۴۲۰ بازديد

چترها در باران
قارچ هاي متحرك هستند
و من،
از خوش بيني
،
سبدي ساخته ام...
پيش پايم؛
ترديد
،
سنگِ هشداري ست كه به من مي‏گويد:
  -
قارچ ها اغلب سمي هستند!

عمران صلاحي

* عنوان از محمدعلي بهمني


چترم را جا گذاشتم...‏

۳۵۴ بازديد

چترم را؛
كنار ايستگاهي در مه،
جا گذاشته ام!
خيس و خسته آمده ام...
و حالا؛
شاعر كه نه،
بارانم!‏

پ.ن: برگرفته از اين شعر سيدعلي صالحي.
اينجا هم با همين حال و هواست، كمي مفصل تر...


و حكم باغ و گلستان، زوال و تغيير است...‏

۳۸۶ بازديد
چه قدر فتنه ي بادِ خزان فراگير است
كه حكم باغ و گلستان، زوال و تغيير است
به خاك مي سپري برگ و بر، درخت بلند!
همين براي زمين منتهاي تحقير است!

مهدي نجفي

در تماشاگه پاييز كه ميريزد برگ؟

۳۸۹ بازديد

عجب منبري دارد اين پاييز...
همين كه از منبر بالا مي‏رود
رنگ از رخ‏ تمام درختان مي‏پرد
.
"ب"ِ باد كه روي لب هايش مينشيند؛
تمام درختان به گريه مي‏افتند
.
و برگ ريزان
آغازيدن مي‏گيرد
...

* يك تكه شبيه به اين را قبلا، جايي خوانده ام كه يادم نمي‏آيد از كه بود. به هرحال، خواستم بگويم، ايده اش از خودم نبوده!
** عنوان هم برگرفته از شعري ست از سياوش كسرايي.


هر چه نپايد، دلبستگي را نشايد ...

۴۲۳ بازديد

گفتم: گل بستان را چنان كه داني بقائي و عهد گلستان را وفائي نباشد، و حكما گفته اند:

 هر چه نپايد دلبستگي را نشايد.

گفتا طريق چيست؟

گفتم: كتاب گلستاني توانم تصنيف كردن كه باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد.

به چه كار آيدت ز گل طبــــقي           از گلســـــــــتان من ببر ورقي

گل همين پنج روز و شش باشد           وين گلستان هميشه خوش باشد

سعدي
پ.ن: به جاي "گل" معادل گودر و به جاي "گلستان" معادل وبلاگ ما را قرار دهيد :دي

توضيح : اين پست جهت ثبت تاريخ حذف گودر زده شد است


آهسته آهسته...

۳۶۵ بازديد
چاي ريختن شبانه
وقتي تو نيستي
فرسايشي‌ترين كار جهان است
مثل اين‌كه پاي پي اين ساختمان مستأصل
آهسته آهسته؛ استكان استكان آب بريزم تا سست شود
يا پاي اين چنار متروكه
آهسته آهسته؛ استكان استكان سم بريزم تا خشك شود



پوريا عالمي