همگان به جست و جوي خانه ميگردند،
من كوچهي خلوتي را ميخواهم،
بيانتها براي رفتن
بيواژه براي سرودن...
و آسماني براي پرواز كردن،
عاشقانه اوج گرفتن، رها شدن
كاش
مانند كودكي
از
سقف اتاق مادربزرگ
دوچرخه
اي چكه ميكرد
تا
باقي
عمر را
همچون
كودكي
روي
آن سپري كنم.
كيكاووس ياكيده
بانو و آخرين كولي سايه فروش
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت.
روزي كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان برادري است.
روزي
كه ديگر درهاي خانه شان را نميبندند
قفل؛
افسانه
اي است
و
قلب؛
براي
زندگي بس است.
روزي
كه معناي هر سخن دوست داشتن ست
تا
تو بخاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي...
روزي كه
آهنگ هر حرف زندگي است
تا
من به خاطر آخرين شعر،
رنج
جست و جوي قافيه نبرم ...
روزي كه هر
لب ترانه اي است
تا
كمترين سرود بوسه باشد.
روزي كه تو
بيايي،
براي
هميشه بيايي
و
مهرباني با زيبايي يكسان شود
.
روزي كه ما
دوباره
براي كبوترهايمان دانه بريزيم...
و
من آن روز را انتظار ميكشم؛
حتي
روزي كه ديگر نباشم!
پ.ن: بيست و يك آذر، سالروز تولد احمدشاملو، شاعر اين شعر، بود؛ شعر حس خوبي دارد برايم و توصيه ميكنم، كامل بخوانيدش...
البته اين تصوير هم ميتواند كنار اين شعر بنشيند، كه گمانم يك بار كاتب توي گودر همراه هم كرده بودشان. به هرحال، آن دخترك، بسي دوست داشتني ست برايم.
و
روزي
همۀ جهان و آدم هايش
از چشم ات ميافتند
به يك باره
چونان برگ زردي پاييزي
كه مي افتد از شاخه!
بي ربط: از درخت افتاد؛ راست... در دستم...
ياد اين ميافتم كه: از چشمم افتادي... راست... در دلم...
كودكي؛
چيزي مثل بادبادك رها شده از نخ بود،
آنقدر بالا رفت
تا گم شد!
يحيي صفاريان
نمازم را قضا كرده، تماشا كردنت اي ماه
بماند بين ما اين رازها، بيني و بين الله!
من استغفار كردم از نگاه تو، نمي دانم
اجابت مي شود اين توبه كردن هاي با اكراه؟!
براي من نگاه تو، فقط مانند آن لحظه است
همان لحظه كه بيتي ناگهاني مي رسد از راه
...و شايد من سر از كاخ عزيزي در مي آوردم
اگر تشخيص مي دادم چو يوسف راه را از چاه