و حالا كورسوي هزار نور كوچك و بزرگ در زمين
و در آسمان!
جمع و جور مي شوم تا تو نيز در پنجره ها جا شوي،
براي سكوت طولاني آينده...
حسين پناهي
* عكس اين مدلي ميخواستم، اما بهتر از اين نيافتم، خصوص از لحاظ كيفيت، وگرنه كه از اين راضي ام.
* در حال و هواي اين پست
* در حال و هواي عكس
اي كاش اين پرنده از آغاز پر نداشت
در شيب كوه چاره به غير از گذار نيست
باور كنيد ! رود خيال سفر نداشت
بي آبرو شدن ، نرسيدن ... بس است ، بس!
يوسف براي تو كه به غير از ضرر نداشت !
شايد به « اشتباه » خدا را پسر شود
از بخت خوش هر آن كه به دنيا پدر نداشت
در ذهن اين درخت « خطايي بزرگ » بود
او در سرش به غير خيال « تبر » نداشت
محمد علي عليزاده
شايد روزي
همسفرم باد..
ورق زد
خاطرات پژمردنم را
و ديدپرنده اي پشت قفسي باز
بدون قفل حتي..
اسير ....
شايد از ترس خود
مانده در خيال پرواز!!
دلنوشته ها...
(م.ب - ابان 87)
گل آفتابگردان و
نمازِ آفتابش
به شب و
به ابر و
ظلمت
نشود دَمي بر او گُم
دل اوست قبله يابش!
شفيعي كدكني
نذر كرده ام
يك روزي كه خوشحال تر بودم
بيايم و بنويسم كه
زندگي را بايد با لذت خورد
كه ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد.
.
يك روزي كه خوشحال تر بودم
مي آيم و مي نويسم كه
اين نيز بگذرد
مثل هميشه كه همه چيز گذشته است و
آب از آسياب و طبل طوفان از نوا* افتاده است.
يك روزي كه خوشحال تر بودم
يك نقاشي از پاييز ميگذارم, كه يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست
زندگي پاييز هم مي شود, رنگارنگ, از همه رنگ, بخر و ببر!
يك روزي كه خوشحال تر بودم
نذرم را ادا مي كنم
تا روزهايي مثل حالا
كه خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است
بخوانمشان
و يادم بيايد كه
هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد
و
هيچ آسياب آرامي بي طوفان.
راست ميگفت...
"شايد اين پاييز آخرباشد..."
در قصه بعدي رويشم هيچگاه ديگر برگ نخواهم بود!
كه سراب وصل ش ،
ناي رفتن وماندن را دگربار از من بربايد..
كه حاصل عمر پرفرجام درختي مغرور شوم..
يا كه سايه تقديرم به هر كجاكه بخواهدبكشاندم.
اين آخرين پاييز بود كه برگ بوده ام!
دلنوشته ها...
(م.ب زمستان 90)