در اين صبح بزرگ شسته و پاك اهورايي
ز تو مي پرسم اي مزدااهورا ، اي اهورامزد
نگهدار سپهر پير در بالا
بكرداري كه سوي شيب اين پايين نمي افتد
و از آن واژگون پرغژم خمش حبه اي بيرون
نمي ريزد
نگدار زمين
چونين در اين پايين
بكرداري كه پايين تر نمي ليزد
ز بس با صد هزاران كوه ميخش كرده اي ستوار
نه مي افتد نه مي خيزد
من از شلوغيِ بسيارِ ردّپا بيزار...فاضل نظري
پ.ن1: خواسته بودم براي برفي كه صبح زمين و درختان را سفيدپوش كرده بود، شعر شادي بياورم و از آمدن برف خوشحالي كنم، اما دوام چنداني نداشت و زود آب شد، اين شد كه اين پست را آوردم.
پ.ن2: نظرتان را راجع به همراهي اين عكس با شعر هم بگوييد.
پ.ن3: حالا كه شمارگان پست هاي اين وبلاگ، به بالاي 500 رسيده (شمارۀ اين پستِ 555) خوشحال خواهيم شد، از نقدها و نظرات دوستان بهره ببريم، هرچند نتوانيم همه را جامع عمل بپوشيم، اما حتما مورد توجه واقع خواهند شد. ضمنا از اظهارنظر خوانندگان خاموش هم خوشحال خواهيم شد. با تشكر پيشاپيش :)
ديوانه و مست همچنان ميگردم
در شهر شما در به در انسانم
خورشيد به دست همچنان ميگردم
جليل صفربيگي
بر آب چشمهساران
آن گاه كه بــاد آنها را با خود ميآورد
شباهنگام گلهاي سرخ پرپر شده را
شناور بر روي آب ميبينيم.
عشق من!
بوتهي گل سرخ رد پاها رابر روي ديوار پيمي گيرد
و نامهاي نقش بستهي آنها را به هم ميتند
و هر تابستان از شدت سرخي
گلهاي سرخ خواهد رست.*( ترجمه كل اهنگ در اينجا )
* آهنگ بي كلام بلاگ (+) : آهنگ «Aranjuez Mon Amour» (آرانخوئز، عشق من) توسط «Richard Anthony» خوانندهي مشهور فرانسوي در سال 1967 اجرا شده است. متن آهنگ سرودهي «G.A.Bontempelli» (گاي بونتمپلي) است و تم اصلي آن بخشي از اركستر بزرگ گيتاريست با نام «Concierto de Aranjuez» كه توسط «Joaqu?n Rodrigo» آهنگساز مشهور اسپانيايي در سال 1939 در پاريس ساخته شده است.
اين آهنگ در وصف زيبايي و عظمت باغها و كاخ سلطنتي آرانخوئز (حدود 50 كيلومتري جنوب مادريد) است كه زادگاه اين آهنگساز نابيناست و بيانگر احساس دروني وي در ابتداي جنگ داخلي اسپانياست.
** براي شنيدن اهنگ اصلي با صداي ريچارد انتوني اينجا كليك كنيد.(فرانسوي)
كلاف هاي زندگي
هر يك به رنگي
رنگ به رنگ
و همه را بايست بافت
در اين جريانِ زندگي
و حتي گاه مجبور به شكافتن و از نو بافتن
فقط بايد حواسمان به تركيب رنگ ها باشد
بايد كه خوب بنشانيم رنگ هاي زندگي مان را كنار هم... باشد كه خوب بنشانيم...
* عكس از "مجتبي تقوي زاد" ست كه رويش هم نوشته اما نشد لينك بدهم.
زيبا هواي حوصله ابري است
چشمي از عشق ببخشايم
تا رود آفتاب بشويد ،
دلتنگي مرا ...
زيبا !
زيبا هنوز عشق ،
در حول و حوش چشم تو مي چرخد
از من مگير چشم
دست مرا بگير و كوچه هاي محبت را
با من بگرد ..
يادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامي دل ها معنا شود
يادم بده چگونه نگاهت كنم كه تردي بالايت
در تندباد عشق نلرزد ... !
زيبا آنگونه عاشقم كه حرمت مجنون را
احساس ميكنم
آنگونه عاشقم كه نيستان را
يكجا هواي زمزمه دارم
آنگونه عاشقم كه هر نفسم شعر است ..
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهاي چشم تو هستم !
زيبا كنار حوصله ام بنشين
بنشين مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ي عشق
بنشان مرا به منظره ي باران
بنشان مرا به منظره ي رويش
من سبز مي شوم ... !
زيبا ستاره هاي كلامت را
در لحظه هاي ساكت عاشق
بر من ببار ..
بر من ببار تا كه برويم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول اين مدار
زيبا تمام حرف دلم اين است
من عشق را به نام تو آغاز كرده ام
در هر كجاي عشق كه هستي ،
آغاز كن مرا...
hhhh