ب...
با رفتن تو من از خودم هم سيرم
با عقربـه ها، ثانيـه ها درگيــرم
مرگ آمده راه نفسـم را بستـه
وقتي چمدان بسته شود، مي ميرم جليل صفربيگي
ب...
بوي گندم مال من ، هر چي كه دارم مال تو
يه وجب خاك مال من ، هر چي مي كارم مال تو
شهيار قنبري
اين ترانه را از اينجا با صداي داريوش بشنويد.
دنيايِ كوچكش را تا زده
و آرام، زير سرش گذاشته
فرشته كوچكي كه هبوطش بر زمين
تازه آغاز كرده
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمايل دارد
بي تو چنديست كه در كار زمين حيرانم
مانده ام بي تو چرا باغچه ام گل دارد
شايد اين باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلايل دارد
تا به كي يكسره يكريز نباشي شب و روز
ماه مخفي شدنش نيز تعادل دارد
كودكي فال فروش است و به عشقت هر روز
مي خرم از پسرك هر چه تفال دارد
يازده پله زمين رفت به سمت ملكوت
يك قدم مانده زمين شوق تكامل دارد
هيچ سنگي نشود سنگ صبورت ، تنها
تكيه بر كعبه بزن ، كعبه تحمل دارد...
تو رفتي
من هم نمردم،
قبول...
درست مثل همين چاي، بي قند!
ميله ميله، نفس نفس مي بافم
در وهم نشسته و هوس مي بافم
تو سروي، آزاد و رها، اما من
بيد مجنونم و قفس مي بافم
دلتنگي
يعني؛
همين
باران هاي بي امان،
همين
خيـابــان بلندِ خيــــس،
همين
آدم هاي در انتظار آخرين قطار عصر،
همين
چترهاي سياه روي سر...
...
دلخستگي هم
يعني؛
همين
من كه ديگر زير هيچ باراني هم قدم نميزنم...