شعر

شعر

جان جهانمي...

۳۱۴ بازديد


بي شك جهان را به عشق كسي آفريده‌اند ،
چون من كه آفريده‌ام از عشق
جهاني براي تو !
                                                                             حسين پناهي


شب؛ از پنجره اتاقم سر ميرود...‏

۳۰۲ بازديد

ريزم ز مژه كوكب
بي ماهِ رخ ت؛ شب ها

تاريك شبي دارم
با اين همه كوكب ها

جامي

*شعر را مادرم برايم ميخواند.

** عنوان از "ليموترش" بود، يه بار توي گودر كامنت گذاشته بود.


من همون رنگين كمونم...

۳۶۴ بازديد



مثل يك رنگين كمون هفت رنگ سرگذشت زندگيمون رنگ رنگ


بغچه عشقم هميشه باز بازجا نمازم تشنه راز و نياز

همزبوني ها اگه شيرينترههمدلي از همزبوني بهتره


محمد علي شيرازي
* شاعر اين شعر رو يادم نيست ...اما همه ي دوستان هم سن و سال من، تقريبا نوستالژي مشتركي با اين اهنگ محمد رضا عيوضي داشتند و دارند.. اين اهنگ رو ازينجا (+) ميتونيد بگيريد و بشنويد..

امروز اين اهنگ جديدش رو شنيدم من رو برد  به همون دوران ...دوست داشتم متن شعر رو در همين پست بيارم ....اهنگ جديد رنگين كمان 2 رو ازينجا ميتونيد دانلود(+) كنيد وبشنويد


* اين دو آهنگ رو بصورت ميكس پشت سرهم اينجا باهم در حال پخش قرار دادم وبصورت كد براي قراردادن در بلاگ در اينجا



سه درس زندگي...

۳۰۳ بازديد

چون عشق را در دفترم نوشتم...

   ديگر نتوانستم آن را پاك كنم...    نشد...
سه نكته را در قالب سه درس آموختم:

درس اول:
   بيهوده عشق را روي كاغذ اسير نكن و به صلابه نكش كه اسيرت مي كند و به صلابه ات مي كشد...

درس دوم:
           چون عشق را در گوشه اي نوشتي سعي بر پاك كردن آن مكن كه نمي تواني...
                                                 پس اسيريت مبارك...


درس سوم:
           چون كه اسير شدي و به قفس افتادي نمير... بمان و دنيا را از درون قفس تماشا كن...
                                             دنيا از ديد يك زنداني ابدي تماشاييست...

سيد علي صالحي


بگذار سرانگشتانم تو را بيشتر لمس كنند...‏

۳۱۹ بازديد

دست هايم را رو به خودت گرفته ام
رو به آسمانت
با برف يا باران
فرقي نميكند
تنها؛

     كمي بيشتر،
                    بر من ببار
...

دلنوشته ها


جهانِ روشن

۳۰۶ بازديد

بيدار شو،
خورشيد سوزان!
ديگر وقت خواب نيست
بايد برگردي
تا جهانم را روشن كني.

بهار 90 كرج

آريل شاهر بورتون


آواز بيگانه...

۳۰۷ بازديد



اينجا دگر بيگانه اي

آواز مي خواند
گاهي كه گاهي نيست
خاموش مي ماند
و باز مي خواند
او مي سرايد
در حضور شب
به رنگ جويبار باغ
خونبرگ گل ها را
كه مي بالند فردا
از شهادتگاه عاشق ها
او مي سرايد
در تمام روز چون من
غربت يك قدس مهجور الاهي را
در روشنا برگ شقايق ها
او مي ستايد عشق را
در روزگار قلب مصنوعي
او مي ستايد صبح را
در قعر شب با لهجه ي خورشيد
در قرن بي ايمان
او مي ستايد كلبه هاي ساده ي ده را
در روزگار آهن وسيمان
او مي ستايد لاله عباسي و
شبدر را شقايق را
با گونه شان پر شرم
در ازدحام كاغذين گل هاي بي شرمي
كه مي ميرند
اگر ابري ببارد نرم
اينجا چنين بيگانه اي
آواز مي خواند
گاهي
خاموش مي ماند
و باز مي خواند
و باز مي خواند

 

شفيعي كدكني


چيست اين آتش كه در جان من است؟*‏

۳۲۴ بازديد

گرمم است...
تب دارم انگار
بايد سرم را روي برف هاي يخ زده بگذارم
شايد كمي خنك شوم
اما ميدانم...‏‏
تبم پايين نمي آيد، برفِ يخ زده هم هيچ اثري ندارد...
آزموده ام...‏
نميدانم چه كرده اي با اين دلِ بي صاحب كه اينگونه داغ شده؟
و هيچ برفي
گرمايش را كم نميكند...‏

دلنوشته ها

* عنوان برگرفته از شعري از عماد خراساني


به اميد رسيدنت...

۳۱۳ بازديد

چه اسفندها ... آه !
چه اسفندها دود كرديم !
براي تو اي روز ارديبهشتي
كه گفتند: اين روزها مي‌رسي
از همين راه .

قيصر امين پور


جان جهانمي...

۳۲۷ بازديد


تو
رنگ مي‌دهي
به لباسي كه مي‌پوشي
بو مي‌دهي
به عطري كه مي‌زني
معنا مي‌دهي
به كلمه‌هاي بي‌ربطي
كه شعرهاي من مي‌شوند …
                                                                  
      ساره دستاران