زلف تو خيس و تنت سرد و هوا باراني

۲,۰۴۸ بازديد


زلف تو خيس و تنت سرد و هوا باراني
اشكها جريان داشت ،
كودك كوچك تنهاييت آرام نداشت
چشمهايت گريان ،
دل من همچو خزان
سرت از نرده ي ايوان به زمين آويزان
طلب يار ز درياي دو چشم ،
لحظه اي شادي و گاهي هم خشم ،
تو چه زيبا بودي !
و تكانهاي سرت زيباتر

زلف تو خيس و تنت سرد و هوا باراني
در هياهوي تمنّا ، گذر ثانيه ها ،
كاش ميدانستي
كه منِ غم زده آنسوي نگاهت ، حيران
فكر يك لحظه كه آرام شوي …. رام شوي ،
خون دل خوردم و فرياد زدم :
نهراس …
آري “يك مرد” اينجاست
كه سرانجام تو را خواهد برد
به همان ساحل زيبا كه در آن خاطره ها ،
رنجها ، فاصله ها ناپيداست

زلف تو خيس و تنت سرد و هوا باراني
شايد اين مردِ پر از درد نميخواست بداند كه هنوز
سفر از خاطره ها آسان نيست ،
موج درياي غمت طوفاني است
و در اين راه ، از اين موج گذر بايد كرد
صبر بايد ميكرد،
موج درياي غمت رام شود، شايد آرام شود…

زلف تو خيس و تنت سرد و هوا باراني
شايد اين مرد پر از درد خودش ميدانست
كه در اين راه پر آشوب ، زمين خواهد خورد
و تو را باد جدا خواهد كرد
و به جاي دگري خواهد برد

 

شاعر:  آرش منتظري (يك مرد)



تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد