يافتم ،
زلال و پاك ،
همچون قطره قطره باران .
رفتم ،
چه رفتني ؟
رفتني از پي ديدار يك آشنا .
رسيدم ،
چه رسيدني ؟
پايان شعله هاي يك عشق نافرجام .
محمدرضا خاكبازنيا
يافتم ،
زلال و پاك ،
همچون قطره قطره باران .
رفتم ،
چه رفتني ؟
رفتني از پي ديدار يك آشنا .
رسيدم ،
چه رسيدني ؟
پايان شعله هاي يك عشق نافرجام .
محمدرضا خاكبازنيا
اين فرشته ساده است و خط خطي ست
سر به زير و يك كمي خجالتي ست
بوي سيب مي دهد ، لباس او
دامنش حرير سبز و صورتي ست
گوشواره هايش از ستاره است
تاجش از شهاب سنگ قيمتي ست
سرمه هاي نقطه چين چشم هاش
ريزه هايي از طلاست ، زينتي ست
تكه اي بهشت توي دستش است
خنده هاي كوچكش قيامتي ست
دشمني هميشه در كمين اوست
دشمنش، بد و حسود و لعنتي ست
هاج و واج مانده روي اين زمين
او فرشته اي غريب و پاپتي ست
اين فرشته راستش خود تويي
قصه فرشته ات حكايتي ست
شبي خواب ديدم
دست هايي چون فرشتگان
اما آدميزادگان
آسمان را چراغاني مي كنند و كودكان روي زمين
براي آنان دست افشاني مي كنند
خواب ديدم آن شب
چه شبي بود
شبي سخت و عجيب
پاره هاي ظلمت
ذره ذره مي پوسيد
شاخه هاي نور بود
كه از زمين مي روييد
پروانه فتاحي
آن هنگام كه؛
عطر بهار نارنج،
در آن كلام مقدس پيچيد...
من؛ تو را...
از پشت چشم هايِ بسته ام ديدم؛
خوبي هاي تو را و لطف تو را.
بهار نارنج را به نسيم بسپار....
و اگر خواسته ام را خواستي؛
كتاب را به نشانِ عهدي ميان ما،
با خود بردار...
وگرنه بماند....
* از ديالوگ فيلم شيدا، به كارگرداني كمال تبريزي
ترانه اي به پندار
و بوسه اي در رويا
شعري كه نوشته نمي شود
و جان را در كوهپايه ها سرگشته مي دارد
تا راز شكفتن شقايق
بر كتف صخره خارا را بگشايد
ترانه اي كه در آب خوانده مي شود
با لباني نيمي لبخند و نيمي استغاثه
زني خوابگرد به خلوتت مي ايد
و در فضايي ايوانت هندسه اي بي قرار مي گذارد
كه خواب هاي فردايت را آشفته مي كند
تو خط پايان پيامبراني
و خط آغاز ما!
* شعر در شأن تو، شرمنده، به همراهم نيست...
* دلتنگِ آن حريم... دلتنگِ سنگ هاي مرمر و گنبد خضرا... دلتنگِ...
* جا مانده است/ چيزي/ جايي/ كه هيـچ گـاه ديگـر/ هيـــچ چيـــز/ جايش را پر نخواهد كرد!
* تصوير صحنِ خلوت و باران نگفتني ست...
* كه شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت...
چو گلدان خالي لبِ پنجره
پر از خاطراتِ ترك خورده ايم...
* قبل تر، وقتي اين تصوير را
ديده بودم، بيت اول اين شعر يادم آمده بود: "سراپا اگر زرد و پژمرده
ايم...ولي دل به پاييز نسپرده ايم" آورده بودمش اينجا. امروز اما ياد خاطرات ترك خورده ام...
مهم نيست گلدان توي اين تصوير كمي هم برگ و دارد، اما شعرش يك چيز ديگري
ست... و اين تصوير گمانم حس را منتقل ميكند. البته يك بار هم روي اين تصوير توي گودر و يك بار روي اين تصوير توي پلاس، نوت ش كردم، ولي نظرم به اين نزديك تر است، تا نظر شما چه باشد؟ :)