افتاد
آن سان كه برگ
- آن اتفاق زرد -
مي افتد.
افتاد
آن سان كه مرگ
- آن اتفاق سرد -
مي افتد.
اما
او «سبز» بود و «گرم» كه افتاد...
+ براي شنيدن (شهيد گمنام )
افتاد
آن سان كه برگ
- آن اتفاق زرد -
مي افتد.
افتاد
آن سان كه مرگ
- آن اتفاق سرد -
مي افتد.
اما
او «سبز» بود و «گرم» كه افتاد...
+ براي شنيدن (شهيد گمنام )
هرسال
مدرسه ها با تولد من باز مي شوند
و من
چقدر از مرگ مي ترسم
نكند مدرسه ها را تعطيل كنم
و سال ها بعد
كسي با الفباي شعرهاي من
آشنا نباشد
منيره حسيني
چرا همگان را نبخشم
چرا از خاطرم نبرم زخم ها را
من كه فراموش خواهم كرد
نشانيِ خانه ام
چهرهي كودكم
و تلفظِ نامم را از دهانت
و شعله كه بر باد خواهد رفت
باز واژه ها عزم رفتن دارند
چاره اي نيست...
بايد پناه ببرم به نقطه هاي بي پايان.........
نقطه هاي درد ..
حرمان..
نميدانم چرا تو باز با خشمي مهربانانه عتابم ميكني...!!!
كه بگو...
بخوان..
بنويس...
اول پاييز است؟!
دلنوشته ها...
م.ب(مهر 88)
لحظه هاي با تو بودن ‚ يادمه صحنه به صحنه
رختي از ترانه دارم ‚ واسه اين بغض برهنه
فاصله چن تا قدم بود ‚ نه هزار سال نوري
تو نخواستي كه بموني ‚ حالا نزديكي و دوري
دوري اما پيش رومي ‚ اي دليل خوب تكرار
تويي عكس برگ آخر ‚ رو تن كبود ديوار
اي نفس ساز هميشه
با تو بي قفس ترينم
بي تو حبسي سكوتم
زير خط نقطه چينم
در ميان ميوه جات خوشمزه
شاه انگور است و سلطان خربزه...
ت.ن1: بچه تر كه بوديم، خيلي وقت ها، وقت خوردنِ ميوه هاي تابستانه، آقاجان يا مادر، اين شعر را برايمان ميخوانند. گفتم اين آخر تابستاني، حيف است يادي از ميوه جات نشود و اين شعر توي اين وبلاگ نيايد! هم فضاي وبلاگ كمي متفاوت تر شود، هم چشم ها با يك عكس قديمي نه چندان حرفه اي منور شوند ;)
ت.ن2: اما توضيح شعر اينكه: "اشرف الدين حسيني"، مدير روزنامه "نسيم شمال"، در بحبوحه اختلافات در زمان مشروطيت، شعري با مضمون جنگ ميوه جات مي سرايد كه من يك بيت ش را اينجا آوردم، كاملش را در اينجا بخوانيد.
روزي دل من كه تهي بود و غريب
از شهر سكوت به ديار تو رسيد
در شهر صدا كه پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ي مهر تو شنيد
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سينه دلم از تو و ياد تو تپيد
در سينه ي سردم ، اين شهر سكوت
ديوار سكوت به صداي تو شكست
مهشيد سادات