شعر

شعر

تو را مي‌شناسند

۳۶۴ بازديد

چشمه‌هاي خروشان تو را مي‌شناسند

موج‌هاي پريشان تو را مي‌شناسند

پرسش تشنگي را تو آبي، جوابي
ريگ‌هاي بيابان تو را مي‌شناسند

نام تو رخصت رويش است و طراوت
زين سبب برگ و باران تو را مي‌شناسند

از نشابور بر موجي از «لا» گذشتي
اي كه امواج طوفان تو را مي‌شناسند

اينك اي خوب، فصل غريبي سر آمد
چون تمام غريبان تو را مي‌شناسند

كاش من هم عبور تو را ديده بودم
كوچه‌هاي خراسان، تو را مي‌شناسند



قيصر امين پور


يـــار دبستانيِ من...‏

۳۶۴ بازديد

يار دبستاني من! با من و همراه مني
چوب الف بر سر ما، بغضِ من و آهِ مني

حك شده اسمِ من و تو؛ رو تنِ اين تخته سياه
تركه ي بيداد و ستم؛ مونده هنوز رو تنِ ما

دشت بي فرهنگي ما؛ هرزه تموم علف هاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دل‏‏هاي آدم‏هاش

دستِ من و تو بايد اين پرده ها رو پاره كنه
كي مي تونه جز من و تو؛ درد ما رو چاره كنه؟

يـــار دبستانيِ من...

پ.ن 1: ترانه را "منصور تهراني" سروده و جمشيد جم و فريدون فروغي هم جدا جدا خوانده اندش.

پ.ن2: آهنگش براي هركدام مان، يك خاطره خاص دارد و برا بعضي مان حتي؛ خاطرات مشترك! يادم هست بچه تر كه بوديم، برادر بزرگترمان، اولين بار برايمان گذاشت و حفظ كرديم و در ماشين ميخوانديم، بعدتر، زمان هايي هم آمد كه با بغض و گريه خوانديمش... دلم ميخواست براي اول مهر بياورمش اينجا كه سر موعد نشد؛ اما براي مهر بيايد، بد نيست.

پ.ن3: اين تصوير و اين تصوير را هم مناسب ديدم؛ اما توي سرچ تصاوير، اين را يافتم و خب گويا براي همين آهنگ تنظيم شده، متأسفانه چون تصوير را سيو كرده بودم، لينك وبلاگي كه اين تصوير را آورده بود، ندارم و البته يادم هست بيشتر از يكجا استفاده شده بود و براي يافتن نفر اول، بايد دقت بيشتري ميشد.


فصل ِ گس ِ تنهايي...

۳۷۲ بازديد

همه برگ‌هايِ تقويم را
به دنبالِ تو شمرده‌ام
برگ‌هايِ سيب
برگ‌هايِ انگور
پاييز اما
فصلِ خرمالوست
فصلِ گسِ تنهايي...



سيد ضياء‌الدين شفيعي

اينجا بهشت روي زمين جنت الرّضاست*

۳۶۳ بازديد

نـيمشب، از طالع خنـدانِ من
صبـح برآمد ز گريبـان مـن

رحمت شه درد مرا چاره كرد
زنده ام از لطف دگربـاره كرد

بـاده باقـى بـه سبـو يـافتم
و ايـن همه از دولت او يافتم



رهي معيري        
* عنوان از حسن عليپور
شعر كامل رهي معيري را هم از اينجا بخوانيد.

اي در خزان ِ خانه‌ام، جاي تو خالي

۳۳۶ بازديد

در بهار ِ زندگي رفتي سفر تو بي خبر
اي مانده در كاشانه‌ام جاي تو خالي
نازنين دردانه‌ام، نشكن دل ِ ديوانه‌ام
اي در خزان ِ خانه‌ام، جايِ تو خالي

حسين منزوي
بشنويد با صداي عليرضا افتخاري (+)


از وابستگي تا دلبستگي

۳۷۴ بازديد

هنوز با مني آن لحظه اي كه مي گفتي:

تو بسته من و ما هر دو بسته ي تقدير!

                                                                                                                                       حسين منزوي                                           


گلپاره هايِ واژه

۳۱۷ بازديد

تقصيرِ من نبود!
دستم به شعر خورد
گلپاره هايِ واژه زمين ريخت.

عليرضا حاجي بابايي

پ.ن: چيدمان شعر و تصوير كاري از خود ِ شاعر است.


برخيز و مي بريز كه پاييز ميرسد...

۳۵۱ بازديد

خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است
باد خنك از جانب خوارزم وزان است

آن برگ رزان بين كه بر آن شاخ رزان است
گويي به مثل پيرهن رنگ رزان است

دهقان به تعجب سر انگشت گزان است
كاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار


دهقان به سحرگاهان كز خانه بيايد
نه هيچ بيارامد و نه هيچ بپايد

نزديك رز آيد در رز را بگشايد
تا دختر رز را چه به كارست و چه شايد

يك دختر دوشيزه بدو رخ ننمايد
الا همه آبستن و الا همه بيمار



دهقان چو درآيد و فراوان نگردشان
تيغي بكشد تيز و گلو باز بردشان

وانگه به تبنگوي كش اندر سپردشان
ورزانكه نگنجند بدو درفشردشان

بر پشت نهدشان و سوي خانه بردشان
وز پشت فرو گيرد و برهم نهد انبار



آنگه به يكي چرخشت اندر فكندشان
بر پشت لگد بيست هزاران بزندشان

رگها ببردشان ستخوانها شكندشان
پشت و سر و پهلوي به هم درشكندشان

از بند شبانروزي بيرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاك به يكبار



آنگاه بيارد رگشان و ستخوانشان
جايي فكند دور و نگردد نگرانشان

خونشان همه بردارد و بردارد جانشان
وندر فكند باز به زندان گرانشان

سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند كه بدان خون نبود مرد گرفتار



يك روز سبك خيزد شاد و خوش و خندان
پيش آيد و بردارد مهر از در زندان

چون در نگرد باز به زنداني و زندان
صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان

گل بيند چندان و سمن بيند چندان
چندانكه به گلزار نديده است و سمن زار

منوچهرى دامغانى


* يادم هست، بيت را به خاطر واج آرايى اش حفظ كرده بودم. پارسال هم با همين تصوير و كمى اضافات، اينجا آورده بودمش. گرچه امسال اصلاً حس و حال خوبى از پاييز با من نيست، اما گفتم اين را اينجا بياورم.


روزمرگي هاي ِ بي حاصل

۳۷۳ بازديد

بوي ِ آويشن كوه هاي دور را مي دهد

زني كه هر صبح

به دوش مي‌كشد

چمداني لبريز ِ روزمر‎گي ‎...


معصومه اسمعيلي

تخته سياه روزگار

۳۶۵ بازديد


 تخته سياه روزگار جا واسه نقاشي نداشت
 سهم ما از زندگي رو بيرون قصه جا گذاشت

 كبوتر سفيد عشق از روي بوم ما پريد
 دستاي بي صداي ما به سيب جادو نرسيد 

يغما گلرويي