مي خواهمت هنوز
آري هنوز هم
درياي آرزوي
در اين دل شكسته من موج مي زند
راهي
به دل بجو
«حميد مصدق»
اين شايعات شيوه ي برخي جرايد است
يك صبح
تيتر مي شوم: اين شخص
[بگذريم]
يك عصر
خوانده ايد... و تكرار زايد است
من زنده ام هنوز و غزل فكر مي كنم
باور نمي كنيد؟ همين شعر شاهد است
محمدعلي بهمني
من ماهي خسته از آبم
تن مي دهم به تو
تور عروسي غمگين
تن مي دهم به علامت سوال بزرگي
كه در دهانم گير كرده است
«گروس عبدالملكيان»
مصلحت ديد من آن است كه ياران همه كار
بگذارند و خم طره ياري گيرند
رقص بر شعر تر و ناله ني خوش باشد
خاصه رقصي كه در آن دست نگاري گيرند
«حافظ»
گنجشك نشدم
كه برايم دانه بريزي
و حتي بند كفشي
كه دست هايت پروانه ام كنند.
من
به غبار روي ميز
كه نوازشگرانه
با تكان دستت محو مي شود
حسادت ميكنم!
"علي شفاعت پناهي"
آن كه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي ما را به رخ ما بكشد
تنه اي بر در اين خانه ي تنها زد و رفت
من
انبوهي از اين بعدازظهرهاي جمعه رابياد دارم كه در غروب آنها
در خيابان
از تنهايي گريستيم
ما نه آواره بوديم، نه غريب
اما
اين بعدازظهر هاي جمعه پايان و تمامي نداشت
مي گفتند از كودكي به ما
كه زمان باز نمي گردد
اما نمي دانم چرا
اين بعدازظهرهاي جمعه باز مي گشتند!احمدرضا احمدي