شعر

شعر

بهار بدون تو..

۱,۲۲۵ بازديد
اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است 

اكسير من نه اين كه مرا شعر تازه نيست
من از تو مي نويسم و اين كيميا كم است 

سرشارم از خيال ولي اين كفاف نيست
در شعر من حقيقت يك ماجرا كم است 

تا اين غرل شبيه غزل هاي من شود
چيزي شبيه عطر حضور شما كم است 

گاهي ترا كنار خود احساس مي كنم 
اما چقدر دل خوشي خواب ها كم است 

خون هر آن غزل كه نگفتم به پاي توست 
آيا هنوز آمدنت را بها كم است؟

ماهي بيچاره

۳۵۶ بازديد
گر چه آب رفته باز آيد به رود
ماهي بيچاره اما مرده بود…



* همين كه تصوير رو ديدم، ياد بيت بالا افتادم، گرچه بيت متعلق به شعر بلندي ه كه هيچ بخشش جز همين بيت، شايد به تصوير نياد. همين كه بيت رو تو دكلمه اي خيلي قبل تر شنيدم و نميدونم از كي ه، ولي توي سرچ، بهش رسيدم (اگه ميخوايد بشنويد) و نوشته: مازيار مقدم، كه نميدونم دكلمه كننده ست فقط يا شاعر هم هست. 

* ظهيرالدين فاريابي بيتي قشنگي دارد:
                  بر غمم گفتي صبوري كن، بلي شايد كنم
                هيچ جايي، صبر اگر بي آب ماهي مي كند...

دقيقاً يعني همين كه بر بعضي چيزها شايد نشه چندان صبر كرد...
مثل ماهي وقتي بي آب ميشه، جون ميده... چه جور صبر كنه؟
 

+ اين رو هم ببينيد. (ماهيِ حلال گوشتي كه منم...)
/**/

دويديم و به جايي نرسيدم

۳۹۰ بازديد
چون
اشك
دويديم
و
به
جايي
نرسيديم!

بيدل دهلوي


من نه خود مي روم، او مرا مي كشد*

۳۹۰ بازديد
رنج
مرا
كشان كشان
از پي خود دوانده است
...


ناشناس     
 *عنوان از هوشنگ ابتهاج

اي روشني ِ صبح ، به مشرق بازگرد...

۴۱۲ بازديد

چون آفتابِ خزاني،  
بي تو دل ِمن گرفته‌ست...  


حسين منزوي

ديوار

۳۹۳ بازديد

 

ديوار كه باشي

 عاشق كسي مي‌شوي

 كه يادش نيست

 كِي

 كجا

 به سينه‌ات تكيه داده است

مجتبي صنعتي


قمار !

۴۰۷ بازديد


ماتماشاچياني هستيم
  كه پشتِ درهاي ِبسته مانده ايم
دير آمديم،خيلي دير!
پس به ناچار،حدس مي زنيم،شرط مي بنديم،شك مي كنيم،و آن سوتر،در صحنهبازي به گونه اي ديگر در جريان است...

حسين پناهي

سالهاي طاعون....

۳۸۰ بازديد

بهاري ديگر آمده است؛
آري!
اما براي آن زمستان‌ها كه گذشتنامي نيست،نامي نيست.....

احمد شاملو

مي‌گويد باش و مي‌شود...

۴۱۹ بازديد

  جهان،

  گل كردن ِ يكتايي ِ اوست ...

.

.

.

بي‌دل دهلوي


سياه و سفيد...

۴۰۵ بازديد


جز روزگار ِمن
همه چيز را سفيد كرده برف...

شمس لنگرودي