اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم
فانوس خيال از او مثالي دانيم
خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوريم كاندر آن حيرانيم ...
اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم
فانوس خيال از او مثالي دانيم
خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوريم كاندر آن حيرانيم ...
(بار ديگر) در «صور» دميده مىشود،
ناگهان آنها از قبرها،
شتابان به سوى پروردگارشان مىروند! (51)
مىگويند: «اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟!
(آرى) اين همان است كه خداوند رحمان وعده داده، و فرستادگان (او) راست گفتند!» (52)
صيحه واحدى بيش نيست،
(فريادى عظيم برمىخيزد)
ناگهان همگى نزد ما احضار مىشوند! (53)
(و به آنها گفته مىشود:)
امروز به هيچ كس ذره اى ستم نمىشود،
و جز آنچه را عمل مىكرديد جزا داده نمىشويد! (54)
*فريادي عظيم...صيحه اي واحد...مايي كه خوابيم ...و هجوم ِ بيداري....
دير زماني ست كه چشم گذاشته ام،
آنقدر كه؛ بازي را از ياد برده ام!
بگذار ببينم؛
تو، بايد مرا پيدا كني؟ يا من، تو را؟!
بارونو دوست دارم هنوز
بدون چتر و سرپناه
وقتي كه حرفاي دلم
جا ميگيرند توي يه آه
شونه به شونه ميرفتيم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نيستي و خيسه
چشماي من و خيابون
مرداد داغ دست تو
بارونو دوست داشتي يه روز
عزيز هم پرسه ي من
بيا دوباره پا به پام
تو كوچه ها قدم بزن
شونه به شونه ميرفتيم
من و تو تو جشن بارونحالا تو نيستي و خيسه
چشماي من و خيابون
ترانه سرا: يغما گلرويي
گوش كنيد و دانلود كنيد (خواننده:سياوش قميشي)
و فكر كن كه چه تنهاست،
اگر كه ماهي كوچك؛
دچار آبي درياي بيكران باشد...
پ.ن: اين تيكه شعر سهراب رو ميخونم، اين عكس رو ميبينم و داستان "ماهي سياه كوچولو"ي صمد از ذهنم ميگذره...
من نوشت: و من ماهي كوچك غمگيني را ميشناسم؛
كه در اقيانوس ها مسكن دارد؛
و تنهايي اش را آنجا نيز دارد...
من مانده ام تنهاي تنها...
من مانده ام غمگين و تنها
من مانده ام تنها، ميان سيلِ غم ها...
در
شهر بي شهرياران...
با سينه اي لبريز از حجم دلتنگي؛
با اشك و آه و
حسرت؛
بنشسته در شبي تلخ...
جامانده ام من...
بنگر كه چه سان تنها و بي فردا شده ام
بنگر كه چه سان در خود شكسته و خسته ام
بنگر
مرا...