شعر

شعر

روياي ناتمام..

۲۵۴ بازديد


نميدانم…
در خواب ِ مرگم هم
در برزخ ِ رويايم
هستي…
آيا…؟


كرشمه - ارديبهشت 90


چاي دم كن.. خسته ام از تلخي نسكافه ها

۳۲۶ بازديد

عشق بعضي وقتها از درد دوري بهتر است
بي قرارم كرده و گفته؛ صبوري بهتر است

 توي قرآن خوانده ام... يعقوب يادم داده است:
دلبرت وقتي كنارت نيست، كوري بهتر است

نامه هايم چشمهايت را اذيت مي كند
درد دل كردن براي تو، حضوري بهتر است

 چاي دم كن... خسته ام از تلخي نسكافه ها
چاي با عطر هل و گلهاي قوري، بهتر است

من سرم بر شانه ات؟..... يا تو سرت بر شانه ام؟...
فكر كن خانم اگر باشم چه جوري بهتر است....؟

حامد عسكري


شب سردي ست و من افسرده...‏

۲۶۸ بازديد
شب سردي‏ست و من افسرده
راه دوري‏ست و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده
.
مي كنم تنها، از جاده عبور
دور ماندند ز من؛ آدم‏ها...

سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزود مرا بر غم ها


فكر تاريكي و اين ويراني

بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني


نيست رنگي كه بگويد با من؛

اندكي صبر، سحـر نزديك است...

هر دم اين بانگ بر آرم از دل؛
واي اين شب چه قـــدر تاريك است!


خنده اي كو كه به دل انگيزم؟!
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟!
صخره اي كو كه بدان آويزم؟!

مثل اين‏ست كه شب؛ نم‏‏ناك است!
 
ديگران را هم غم هست به دل

غم من ليك، غمي غم‏ناك است

هر دم اين بانگ بر آرم از دل؛
واي اين شب چقدر تاريك است!
اندكي صبر سحر نزديك است...

سهراب سپهري
بشنويدش


گنگ ِ زندگي....

۲۶۳ بازديد

سزد اگر هزار بار، بيفتي از نشيبِ راه و باز،

رو نهي بدان فراز‎.‎

چه فكر مي‌كني؟ جهان چو آبگينه‌ي شكسته‌اي ست
كه سرو ِ راست هم دراو شكسته مي‌نمايدت‎ .‎
چنان نشسته كوه در كمين دره هاي اين غروب تنگ
كه راه، بسته مي‌نمايدت‎ .‎

زمان ِبي‌كرانه را،

تو با شمار ِگام ِعمرِ ما مسنج‏

به پاي او دمي ست

اين

درنگ ِ

درد و

رنج

.

.

هوشنگ ابتهاج


پاييز آمد...‏

۲۵۲ بازديد
پاييز آمد، لابه لاي درختان، لانه كرده كبوتر، از تراوش باران، مـــي گريزد.
خورشيد از غم، با تمام غرورش، پشتِ ابر سياهي، عــاشقانه به گريه، مـــي نشيند.
من با قلبي، به سپيـدي روز، مي روم به گلستان، همچو عطرِ اقاقي، لا به لاي درختان، مـــي نشينم.
.
شعر هستي، بر لبــانم جاري، پر توانم؛ آري! ميــروم در كــوه و دشــت و صحرا!
ره پيماي قلّه ها هستم من،
در كنار ياران، راه خود در طوفان، مـــي نَوردم!
در كوهستان، يا كويـر تشنه، يا كه در جنگل‏ ها، رهنـوردي شاد و پر اميدم!
.
باشد روزي برسد، شعر هستي بر لب، جان نهاده بر كف، راه انسانها را، در نَوَردم...

شعر هستي
؛ بودن و كوشيدن، رفتن و پيوستن، از كژي بگسستن، جان فدا كردن در راه خلق ست...
براي شنيدن

پ.ن: به شدت اين سرود را دوست دارم و دلم خواست اينجا بياورمش و توصيه اكيد ميكنم كه حتما بشنويدش و اينجا هم ببينيد.


ما همه اكبر ليلازاديم!‏

۱,۴۰۱ بازديد

باز هم اول مهر آمده بود،
و معلم آرام، اسم ها را مي‏خواند :
ــ اصغر پور حسين!
پاسخ آمد: حاضر!
ــ قاسم هاشميان!
پاسخ آمد: حاضر!
ــ اكبر ليلازاد!
ــ .... 
پاسخش را كسي از جمع نداد.
بار ديگر هم خواند: اكبر ليلازاد!
پاسخش را كسي از جمع نداد.
همه ساكت بوديم
جاي او اين جا بود
اينك اما، تنها
يك سبد لاله ي سرخ، در كنار ما بود...
لحظه اي بعد، معلم سبد گل را ديد
شانه هايش لرزيد...
همه ساكت بوديم
ناگهان در دل خود زمزمه اي حس كرديم،
غنچه اي در دل ما مي جوشيد،
گل فرياد شكفت؛
همه پاسخ داديم:
ــ حاضر! ما همه اكبر ليلازاديم!

قيصر امين پور


پ.ن: اولين بار كه اين عكس رو ديدم، بي هوا اين شعر به ذهنم رسيد كه براي فارسي دبستان بود. گرچه تصوير مدرسه اي در غزه ست، اما توي همين ايران، كم از اين صحنه ها نداشتيم.
پارسال اين شعر رو اينجا آوردم، امسال دلم خواست، اينجا هم بياورمش با عكس، هم براي آغاز سال تحصيلي، هم همزماني با هفته دفاع مقدس... گرچه به نظرم تاريخ و اتفاقات گذشته بر ما، مثل سالهاي جنگ، براي هميشۀ ما ست؛ نه فقط يك هفته و اينها...


فصل، فصل شكار شاپركهاست. مهر ماه است.

۸,۹۷۳ بازديد
چترهاي آسماني‌مان را باز كنيم،
خدا مي‌بارد بر كوه،
ابرها بر‌ شانه‌هاي كوه سنگيني مي‌‌كنند،
آنان را تا نزد آلاچيقهاي خود راه ‌دهيم.
دارد باران مي‌بارد ...



فصل، فصل شكار شاپركهاست. مهر ماه است.
جشن مهرگان بگيريم.

گرفته شده از متن ناودان و الماس (+)
احمد عزيزي

بيجاره دلم...بيچاره دلم...

۲۸۱ بازديد


گلّه ي اسب هاي وحشي

در دل‌م

.

.

+

دلنوشته


ما بايد رخت ِ عزاي اين سالها را در بياوريم....

۲۸۵ بازديد

فردا را به فال نيك خواهم گرفت 

دارد همين لحظه

يك فوج كبوتر ِسپيد

از فراز ِكوچه ي ما ميگذرد

باد بوي نامهاي كسان من مي‌دهد ..

ديگر از اين همه سلامِ ضبط شده بر آدابِ لاجرم،خسته‌ام

.

بيا برويم آن سوي هر چه حرف و حديثِ امروزست 

هميشه سكوتي براي آرامش و فراموشي ما باقي‌ست 

مي‌توانيم بدون تكلم خاطره‌ئي حتي كامل شويم 

مي‌توانيم دمي در برابر جهان،

به يك واژه ساده

قناعت كنيم 

.

.

سيد علي صالحي

*رونوشت به خسته دلان...


«گر بگويند مرا با تو سر و كاري نيست .. در و ديوار گواهي بدهد كاري هست» *

۲۷۶ بازديد


جگري شعله شد و سوخت و خاكستر شد
شمع خاموش شد از باد و گلي پرپر شد
بازهم زهر نشست و بدني گشت كبود
باز ياسي به زمين ريخت و نيلوفرشد
مو سفيدي به زمين خوردو به او خنديدند
پيرمردي ز نفس ماند كماني تر شد
خانه سوخته را بار دگر سوزاندند
باز تكرار غم آتش و دود و درشد
همه بر مركب و من در پي شان روي زمين
بين اين آه فقط نا له ي من مادر شد
دست من بسته و از داغ غمت افتادم
ياد دستت كه به دنبال علي پرپر شد
ياد دستان يتيمي كه به اميد پدر
بين زنجير ترك خورد و كمي لاغر شد
گوشواره،گل سر رفت ز يادش اما
در عوض روضه ي او غارت انگشتر شد


حسين بوسر