به انتظار آمدنت،
راه ها را گل باران كرده ام...
پا برهنه بيا!
بيا و بنشين؛
نه بر خيالم
كه بر
دلم...
به انتظار
آمدنت نشسته ام؛
اما...
گويي خبري نيست...
نمي آيي؟!
به انتظار آمدنت،
راه ها را گل باران كرده ام...
پا برهنه بيا!
بيا و بنشين؛
نه بر خيالم
كه بر
دلم...
به انتظار
آمدنت نشسته ام؛
اما...
گويي خبري نيست...
نمي آيي؟!
دل بي رحم و پر زوري
ندارند
هميشه حرفِ ناجوري ندارند
بيا؛ گنجشكِ خوب و نازنينم
مترسكها كه منظوري ندارند...
بي تو
چون
برگ
از شاخه افتادم
زرد و سرگردان
در كف باد م
گرچه بي برگم
گرچه بي بارم
در هواي تو
بي قرارم...
تا ماه
اين ماه ولرم دوگانه
ديوانه ي من است
ترسي
ندارم
كه رخساره در لمس قرينه ي لغزانش نهان كنم
اما واي كه اگر باد
از اين راز سربسته
بويي برده باشد
پرندگان حكايت عام الفيل
سنگسارمان خواهند كرد
هي تراشيده ي باد و بلور ليموي گس
مگر منت به
ترانه تمام كنم
ورنه كو بر گزيده اي
ه شاعر تر از اين تشنه ي خلاص
از
قاف و غين اين همه غدقن بگذرد
خودت بگو
زنجير اگر براي گسستن نبود
پس
اين دست هاي بسته را
براي كدام روز خسته آفريده اند
سيد علي صالحي
به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
پ.ن:
- بيستم مهرماه، سالروز بزرگداشت حافظ شيرازي ست.
- از اينجا به وبلاگي ميرسيد كه در رابطه با حافظ است. اين پست هم آنجا آورده شده.
- انتخاب شعر بر روي عكس از فاطمه جي بوده كه ترجيح دادم در اينجا هم بيايد، خصوص براي اين روز.
- كامل غزل را از اينجا بخوانيد و دكلمه اش را بشنويد.
حس مي كنم تو رو، تو هر شب خودم
من عاشق همين
احساس تو شدم
حست جهانمو وارونه مي كنه
آرامشت منو ديونه مي كنه
حس مي كنم تورو يه عمر تو خودم
بازم به من بگو، دير عاشقت شدم
كشتي غرورمو، ديوونگي كنم
بازهم منو بكش تا زندگي كنم
مي ميرم از جنون تا گريه مي كني
با بغض هر شبت با من چه مي كني؟!
چشمهاي خيس تو، رو بغض من ببند
من گريه مي كنم حالا برام بخند
من در كنار تو درياي خاطرم
وا مي كني درو بي تو كجا برم
حس مي
كنم تو رو تو هر شب خودم
من عاشق همين
احساس تو شدم
حست جهانمو وارونه مي كنه
آرامشت منو ديونه مي كنه
دلم از شوق پريدن ميتپيد
و
چشمانم
كمكم
در زير پرده سپيد
خاك ميشد.
بهار كه آمد،
پيلهاي
بودم
كه پروانه نشد.
شاعري بست نشسته است كه باران بزند
ابري
از شرق بيايد سوي تهران بزند.
هدهدي
باز هوايي ست، كبوتر بشود!؟
پر
كشد تا حرمت سر به سليمان بزند
مصلحت
هست كه بد مست نگاهت باشد؟
جرعه
نه، از كرمت يك دو سه ليوان بزند
طاق
ابروي تو را مركز تذهيب كند
تاب
گيسوي تو را گوشۀ قرآن بزند
چه
عجيب است كه تو فال دل من شده ايي
طرح
آن گنبد بالا كف فنجان بزند!!
بست
شيرازي تو خادم بد مي خواهد
اشك
و جارو بكند شعر به ايوان بزند ؟
من
كه خوبم، دو سه روزيست دلم ميخواهد
آخر
راه تو باشي به خيابان بزند
دكترم
گفته مريض است دلش را ببرد
گره
بر پنجره فولاد خراسان بزند