و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
براي خوردن يك سيب
چقدر تنها مانديم سهراب سپهري
و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
آرام بــاش
حوصـــــــله كن
از ريـگ هــاي تــــه ِ جـوبـاره شــنيده ام.
حالـا آرام بـاش
همــــــه چيـــز دُرُســـت خواهـــد شــد.
ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسيِ آب دار با پنجره داشت
يك ريز به گوشِ پنجره پچ پچ كرد
چك چك چك چك…
چه كار با پنجره داشت؟!
و "قاف" حرف آخر عشق است
آنجا كه نام "تو" آغاز ميشود
باتشكر از گلاب ِ عزيز كه اين شعر را برايمان فرستادند...
بر
نيمكت شكسته اي در باران
در دست تو چتر بسته اي در باران
باران باران باران باران باران
تنها تنها نشسته اي در باران
چقدر گفتم حال همهي ما خوب است و باز
تو حتي باورت نشد!
خب راستش را بخواهي
آن روز باد ميآمد
من هم دروغ گفته بودم به آسمان
يعني گفته بودم خوبيم، حالمان خوب است،
اما تو عاقلتر از آني كه باورت شود!
مرتبط(+)
سيد علي صالحي
اين بوي غربت است
كه مي آيد
بوي برادران غريبم
شايد
بوي غريب پيرهني پاره
در باد
نه !
اين بوي زخم گرگ نبايد باشد
من بوي بي پناهي را
از دور مي شناسم :
بوي پلنگ زخمي را
در متن مه گرفته ي جنگل
بوي طنين شيهه ي اسبان را
در صخره هاي ساكت كوهستان
بوي كتان سوخته را
در مشام ماه
بوي پر كبود كبوتر را
در چاه
اين باد بي قراري
وقتي كه مي وزد
دلهاي سر نهاده ي ما
بوي بهانه هاي قديمي
مي گيرد
و زخمهاي كهنه ي ما باز
در انتظار حادثه اي تازه
خميازه مي كشند
انگار
بوي رفتن
مي آيد
به مناسبت سالروز عروج قيصر امين پور
پ.ن: هشتم ابانماه ۱۳۸۶….يادم نميرود…وقتي مبهوت شنيدم كه او رفت! براي من و خيلي هاي ديگر عزيز بود…يادو خاطرش گرامي....