شعر

شعر

اين پنجره و راز دل و نم نم باران

۲۳۸ بازديد

باران مي بارد...
و من؛
در اين هواي نبودنِ تو
،
مينشينم؛ پشت پنجره ي مه گرفته...
سرم؛
تكيه ميخورد به شيشه...‏
و انگشتانم؛
بي هوا مي لغزند روي شيشه و نقش ميزنند...
و گونه هايم؛
آهسته آهسته،

خيس مي‏شوند...‏


* عنوان برگرفته از اين شعر.

خسته ي يك خواب بلند نزديكم...

۲۴۳ بازديد


به خدا من خسته‌ام
خيلي دل‌م مي‌خواهد از اين‌جا
به جانب ِ آن رهايي ِ آرام ِ بي‌دردسر برگردم،
آيا تو قول مي‌دهي
دوباره من از شوق سادگي... اشتباه نكنم؟
...

حالا چمدانت را بردار
آرام و پاورچين از پله‌ها به جانب آسمان بيا،
ما دوباره به خواب ِ دور ِ هفت دريا و
هفت رود و هفت خاطره برمي‌گرديم..
آن‌جا تمام ِ پريان ِ پرده‌پوش،
در خواب‌ ِ ني‌لبك‌هاي پرخاطره، ترانه مي‌خوانند

آن‌جا خواب هم هست،‌ اما بلند...
ديوار هم هست، اما كوتاه...
فاصله هم هست، اما نزديك...

سيد علي صالحي


احرام چو بستيد، از اين باديه رستيد...‏

۲,۳۴۱ بازديد
اي قوم به حج رفته كجاييد؟ كجاييد؟
معشوق همين جاست، بياييد... بياييد

مولوي

پ.ن: عكس را قبل از اين، اينجا آورده ايم، منتها به اين شعر هم ميآمد، خصوص كه بي تناسب به اين ايام هم نيست...
ضمنا توصيه ميكنم نواي شعر را با صداي هژير مهرافروز از اينجا دانلود كنيد و بشنويد. من كه دوست دارم.


تو را به دل پاييزي ات...

۲۴۵ بازديد

وقتي كه مي رفتي
بهار بود

تابستان كه نيامدي
پاييز شد

پاييز كه برنگشتي
پاييز ماند

زمستان كه نيايي
پاييز مي ماند

تو را به دل پاييزي ات

فصلها را
به هم نريز


عباس معروفي


كليدي بايد؛ براي رفع دل گرفتگي ها...‏

۲۵۸ بازديد
گيرم كليد را در قفل در چرخاندي،
دلت باز نخواهد شد!

گروس عبدالملكيان

*


از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود

۲۴۹ بازديد

در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌اي برون آي، اي كوكب هدايت...‏

حافظ  
براي شنيدن


مرگ بر مرگ...

۲۴۲ بازديد


در زماني كه بر خاك غلطيد
از تگرگ سحرگاهي،
                         آن برگ،

زير لب،
        تند،
            باباد مي گفت:

زنده بادا،
زندگاني!
مرگ بر مرگ!
            مرگ بر مرگ!


شفيعي كدكني


خشك ميشويم و ميافتيم...‏

۲۳۴ بازديد

سبك و سوخته برگي شده ايم،
در كف باد هوا چرخنده...

سياوش كسرايي

حيران در اين چرخ فلك...‏

۲۶۲ بازديد

اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم 
فانوس خيال از او مثالي دانيم 

خورشيد چراغداران و عالم فانوس 
ما چون صوريم كه اندر او حيرانيم

خيام

پ.ن: قبلا همين شعر، اينجا آمده، اما اين عكس را كه ديدم، بي هوا همين شعر به ذهنم رسيد و دلم خواست بياورمش.
ضمنا پيشنهاد ميكنم يك سري هم به اين لينك بزنيد، لينك هاي مرتبط و يك خوانش بر روي اين شعر از گروه Axiom of choice را لينك داده كه به نظرم جالب است اگر اهلش باشيد.


برگ پاييزم من و در اضطرابِ افتادن...‏

۲۵۲ بازديد

انار نيستم كه؛
برسم به دست‌هاي تو...
برگ‌م،
پُر از اضطرابِ افتادن!

محمد مهدوي‏ اشرف


پ.ن: البته تصوير من رو ياد يه كارتون قديمي ميندازه كه توش، دختركي بيمار و نااميد حضور داشت كه نقاشي براي زنده كردن اميد دخترك، جانش رو فدا ميكنه...
نقاش تو يه شب طوفاني، روي ديواري كه به پنجره اتاق دخترك باز ميشد، برگي رو نقاشي ميكنه كه صبح فردا، دخترك از ديدنش و تصور اينكه اون برگ تو از اون طوفان وحشتناك در امان مونده و نيافتاده، اميدش رو باز مي يابه، هرچند نقاش...