تو رفتهاي و راهها را برف پوشانده است،
بايد به كومهي كلمات خودم برگردم.ماهي، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود.
و من، همه، هرچه، هر چه كه هست،
همهي مافقط حسرت بي پايان يك اتفاق سادهايم، كه جهان را بيجهت جور عجيبي جدي گرفتهايم.
(بگذار اينجا
يك ستاره بگذارم،
حرفم ادامه دارد.)
*
فراموشي، فراموشي، فقط فراموشي سرآغاز ِ سعادت آدميست!
سيدعلي صالحي
سرنوشت بي خاطره
سرنوشت كور
ذهن پريشان فراموشكار
بستن بيهوده عهدهاي شكننده
تكرار جمله ي "پشت دستم داغ"
باز كن دهانت را
با شليك آخرين تيرت
خلاصم كن.
آرام
و صبور و بي صدا؛ ماهيها
دلتنگِ حصارِ تُنگها؛ ماهيها
با
خاطره مبهم دريا دلخوش
در جاري اشك خود رها؛ ماهيها...
از سجده
و لذت عبادت گفتي؟
يا آيهاي
از صبح قيامت گفتي؟
برگ از
پي برگ بر زمين ريخته است
اي باد چه
در گوش طبيعت گفتي؟
حريفا!
گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود، پنهان است
حريفا!
رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
.
زمستان استپ ن:من رفتم استقبال زمستان :)
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوالِ دل خويشتنم؟
اي خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
به هواي سر كويش پر و بالي بزنم
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم؟
از كجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده است مراد وي از اين ساختنم
نه به خود آمدم اين جا كه به خود باز روم
آن كه آورد مرا باز برد در وطنم
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك
چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
پ.ن۱: كلا پرواز حس خوبي ئه و به شدت برايم دوست داشتني... قبلاً هم با همين تصوير، اينجا بهش اشاره كردم...
پ.ن۲: آهنگ شعر را با صداي حسام الدين سراج، از اينجا،
با صداي مقداد شاه حسيني كه تيتراژ سريال "روز حسرت" بوده، از اينجا،
و با صداي شهره معاونيان از آلبوم "شورا و مولانا" از اينجا بشنويد.
توي
پاييز مجاور
وسطاي ماه آذر
شد قرارمون كه با هم
بزنيم به سيم آخر...
با صداي رضا يزداني، بشنويد
پ.ن: رونوشت به فاطيما و باقي دوستان آذري، براي آغاز آذر
:)
البته اين
عكس رو دوست تر داشتم كه روش نقش داشت و اونجوري دوست نداشتم بيارم. اينم خوبه و دوست دارم، اما رنگش يه جوري زيادي سرخ ئه. اينم هست كه با وجودي كه به شعر مياد به نظرم، اما چندان به دلم ننشست.
پرنده آمد و گشتي زد و به شاخه نشست
سكوت باغ پر از نغمه شد ز خواندن او
پرنده پر زد و رفت
تو را به ياد من آورد
ونغمه هاي تو
را
به خانه آمدن و لحظه هاي در زدنت
به هر دري كه رسيدي در دگر زدنت
چو دختران نسيم
به گام نرم رسيدن ميان خانه ي ما
به هر اطاق و به هر كنج خانه سر زدنت
ميان گلدانها
گلي ز شاخه ربودن به زلف برزدنت
سپس به نغمه گري بوسه هاي خاطره ساز
به گونه و لب من تا دم
سحر زدنت
دوباره نغمه زنان به وقت صبح
چو مرغان ز خانه پر زدنت
من به آمار زمين مشكوكم
اگر اين شهر پر از آدم هاست
پس چرا اين همه دل ها تنهاست؟!
پ.ن1: گذاشته بودم، براي پايان رسمي سرشماري 90، اين را بياورم، كه فرصت نشد.
پ.ن2: دنبال يك عكس ديگري بود، كه نيافتم. سيو هم نداشتم، البته اين هم بد نيست به نظرم. نظر شما؟