شعر

شعر

فصلِ تنها

۲۳۹ بازديد
تنهاتر از من و تو
"پاييز"
مسافري غريب است كه از پلِ بي انتهايِ غروب مي گذرد

پاييز است كه بايد از اين پل بگذرد...‏

عباس صفاري

من خواب ديده‌ام يك خوابِ خوشِ خيلي عجيب ...!

۲۶۰ بازديد
حتما قرار است اتفاقي بيافتد
ور نه كي قناري بي‌ سر؛
اين همه خوش؟!
شقايقِ تشنه؛
اين همه خواب...!؟

ديگر چه زنهار، چه زندگي؟!
روي ديوارِ رو به رويِ خانه‌ي ما
نوشته‌اند:
در خوابِ اين همه سَر شكستنِ سنگ،
تنها آينه مي‌فهمد:
ميان خواب و گريه‌هاي آدمي
هميشه فاصله‌اي هست
فال مبهم علاقه‌اي شايد
يا پياله‌ي شكسته‌اي
كه شقايقِ تشنه
قناري‌اش مرده
ترانه‌اش خاموش ...!
سيد علي صالحي


اگه دستم به جدايي برسه، اونو از خاطره ها خط ميزنم

۲۴۱ بازديد
برگ ها از شاخه مي افتند و تنها مي شوند
از جدايي، گرچه مي ترسم، به من هم مي رسد...
  خشك شد... تنها شد... افتاد
مهدي مظاهري
* دانلود آهنگ عنوان

روزهاي خاكستري...

۲۷۶ بازديد

مي داني بدتر از نبودنت چيست؟

اين كه باشي و

قدرم را نداني...


مي دانم بدتر از نبودنم چيست

اين كه باشم و

قدر ت را ندانم...

 دلنوشته ها...


ديده ام مات نبودن است

۲۴۳ بازديد
ديده ام مات نبودن است

اما تو نگرانم نباش

من شكست داده ام تمام بغض هايم را

نگرانم نباش

...

نه، بگذار راست بگويم

اين بغض ها خود شكسته اند

بگذار راست بگويم

من شكست خورده ام، شكست...


با چشمانت حرف دارم ...

۲۹۱ بازديد


با چشمانت حرف دارم ...
مي خواهم ناگفته هاي بسياري را برايت بگويم...
از بهار،
از بغض هاي نبودنت،
از نامه هاي چشمانم... كه هميشه بي جواب ماند.
... باور نمي كني؟!
تمام اين روزها
با لبخندت آفتابي بود
اما
دلتنگي آغوشت ... رهايم نمي كند،
به راستي...

               عشــــــــــق بزرگترين آرامــــــــــش جهان است.


سيد علي صالحي



افتيم و به شمار هم نآييم...‏

۸۸۷ بازديد

پاييز، برگ هاي ريخته را نمي‏ شمرند
قصه!
قصه ي ويراني ست!

قدسي قاضي نور
از "مثل يك حباب آبي"


امان از باد پاييزي...

۲۷۹ بازديد

نه آن شادابي و شور است ، نه در دلها دگر نور است

نه آن صبح و سحر خيزي ،  امان از باد پاييزي! ...

 

نه دلبر در بر است اينجا ، نه شوري در سر است اينجا

نه شوقي تا ز جا خيزي، امان از باد پاييزي! . .

 

گذشت از سر بهار من، بريخت آن برگ و بار من

خزان و خون و خونريزي، امان از باد پاييزي!...

 

شدم تنها و سرگردان ، ز مكر و حيله دوران

ريا هست  و زبان ريزي ، امان از باد پاييزي!.

 

در اين هجر و در اين سرما ، بياد اشك مولانا

كجايي  شمس تبريزي؟ امان از باد پاييزي! . .

 

پريشان شد جمال گل، از او پرسيد چون بلبل:

_ "چرا از غصه لبريزي ؟" . .  _" امان از باد پاييزي!" . .

محمد قديمي

پ.ن. اين شعر شرح حال خيلي از ماهاست...


بر آوارگي برگ ها در باد انديشيده اي؟‏

۳۲۹ بازديد

مرا
باد
با برگهايم مي چرخانَد
كولي وار
دور زمين مي گردانَد و مي گردانَد...
حيران و رها؛
سرگردان و آواره؛
من!


پ.ن1: عنوان از من نيست، شعر هم. از همانجا كه لينك داده ام، برداشته ام، اما نه آن طور كه بود، اينطور براي من دلنشين تر بود و حسم براي اين عكس، اينطور بيشتر مي پسنديد. يك بار، همان اوايل هم گفته بودم كه اينجا بنا نيست مرجع شعرها باشد، بناست حسي كه با عكسي همراه ميشود، يا شعري كه در ذهني مي آيد باشد، شايد كه شعر حتي، مستلزم تغيير شود، گريزي نيست و منعي حتي براي اينجا. گفتم كه توضيح دهم. ضمن اين كه با همه ي اين حرف ها، سعي شده، تا حدي امانت حفظ شود، لينك ها داده شوند، و توضيح آورده شود كه چه تغييري بود!

پ.ن2: هيچ آن برگهاي سرگردان در كفِ باد را ديده اي؟!/ آن برگهاي حيران و رها در دستان بادِ پاييزي/ سبك... بي وزن... آواره.../ به هر آن سو كه باد خواهد، كشدشان/ و سرانجامشان.../ فنا.../ چونان من/ در دست بادِ زمان/ اين سو كشان، وان سو كشان/ آخر ز نا افتم؛ خراب...


تو را منتظرم..در اين شهر پاييز!

۲۵۲ بازديد



حرف تكراري من
گريه مال من و توست
عشق آن لحظه پيوندِ
نگاه من و توست
*
گل مصنوعي ندارد عطري
اين حقيقت را گفت
گل سرخ دل من
كه شبانه بشكفت
*
و غريبانه گذشت
از دل اينه ها
عاشقانه تركي خورد و شكست
بي صداي بي صدا
*
آه من خسته شدم
و چنان بيزارم از سراشيبي مرگ

شهر من پاييز است
و درختي بي برگ
*
راهي ميكده ام
پس چه شد آن مي ناب؟
كه مرا مست كند
بكشاند همه هستي من را در خواب
*
از تو مي پرسم باز
من كجا گم شده ام؟
بي هدف خواهم رفت
و چنين محو تماشاي توام
*
نشنيدي تو مگر
گله اي نيست ز بخت
نتوان پيوندي
شيشه اي را كه شكست
*
ايستادم لب آب

كه دلم تازه شود
و شنيدم از باد
عشق بايد كه پر آوازه شود
*
من نمي دانستم
كه سرانجام چه ايد به سرم؟
تو مرا خوب نگر
شايد اين بار ببيني كه تو را منتظرم
...


فريبا شش بلوكي