شعر

شعر

كودكي هامان كجا جا مانده است؟

۲۷۶ بازديد

من: من ميخوام برگردم به كودكي!

نازي: نمي‏شه! كفشِ برگشت برامون كوچيكه!

من: پابرهنه نمي‏شه برگردم؟

نازي: پلِ برگشت، توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممكن نيست!

من: براي گذشتن از ناممكن كي رو بايد ببينيم؟

نازي: رؤيا رو!

من: رؤيا رو كجا زيارت بكنم؟

نازي: در عالم خواب!

من: خواب به چشمام نمي آد!

نازي: بشمار، تا سي بشمار، يك و دو...

حسين پناهي

دكلمه اش براي شنيدن

* خوب ميگفت كه: از هيچ كار بچگي هام پشيمون نيستم، جز اينكه دوست داشتم بزرگ شم.


شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم دوست دارم

۲۹۷ بازديد

شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم دوست دارم

بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم دوست دارم
خالي از خود خواهي من برتر از آلايش تو
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آيينه داره 
عشق را در چهره ي آيينه ديدن دوست دارم
در خموشي چشم مارا قصه ها و گفت وگو هاست
من تو را درجسته ي محراب ديدن دوست دارم
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم دوست دارم
بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم دوست دارم
در هواي ديدنت يك عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقم شكستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله اي آرامشم كن
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم دوست دارم

بشنويد


پا به پاي كودكي هايم بيا

۲۹۰ بازديد

  • خاله بازي كن به رسم كودكي
    با همان چادر نماز پولكي
    طعم چاي و قوري گلدارمان
    لحظه هاي ناب بي تكرارمان
    مادري از جنس باران داشتيم
    در كنارش خواب آسان داشتيم
    يا پدر اسطوره دنياي ما
    قهرمان باور زيباي ما
    قصه هاي هر شب مادربزرگ
    ماجراي بزبز قندي و گرگ
    غصه هرگز فرصت جولان نداشت
    خنده هاي كودكي پايان نداشت
    هر كسي رنگ خودش بي شيله بود
    ثروت هر بچه قدري تيله بود
    اي شريك نان و گردو و پنير !
    همكلاسي ! باز دستم را بگير
    مثل تو ديگر كسي يكرنگ نيست
    آن دل نازت برايم تنگ نيست ؟
    حال ما را از كسي پرسيده اي ؟
    مثل ما بال و پرت را چيده اي ؟
    حسرت پرواز داري در قفس؟
    مي كشي مشكل در اين دنيا نفس؟
    سادگي هايت برايت تنگ نيست ؟
    رنگ بي رنگيت اسير رنگ نيست ؟
    رنگ دنيايت هنوزم آبي است ؟
    آسمان باورت مهتابي است ؟
    هركجايي شعر باران را بخوان
    ساده باش و باز هم كودك بمان
    باز باران با ترانه ، گريه كن !
    كودكي تو ، كودكانه گريه كن!
    اي رفيق روز هاي گرم و سرد
    سادگي هايم به سويم باز گرد!

آخر قصه...

۳۲۴ بازديد


هنوزم ميشه عاشق بود، تو باشي كار سختي نيست
بدون مرز با من باش، اگر چه ديگه وقتي نيست

نبينم اين دم رفتن، تو چشمات غصه مي شينه
همه اشكاتو مي بوسم، مي دونم قسمتم اينه
ناشناساهنگ نوازش از محمدرضا عيوضي براي شنيدن (+)*چند روزه از شنيدن اين آهنگ سير نميشم!


خونِ دل از خويش ميخوريم...‏

۱,۱۸۵ بازديد

همچون انار، خونِ دل از خويش ميخوريم
غم پروريم؛ حوصلۀ شرحِ قصه نيست...

فاضل نظري


اسب‌ و زيني‌ بايد، به‌ هماوردي‌ تنهايي‌ من‌!

۲۸۵ بازديد

دره‌اي‌ مي‌دانم‌
شيب‌ تندي‌ دارد
و زلالي‌ كه‌ ز برفاب‌ افق‌ مي‌آيد،
در سراشيب‌ همين‌ دره،‌ سحر مي‌رويد!
اگر آن‌ يار سفر كرده‌ بيايد از راه‌
عشق‌ در شيب‌ همين‌ دره‌، كپر (1) مي‌سازد

يدالله عالي‌خاني‌ (فرجام‌)

(1) كپر: خانه ي ساخته شده از چوب، آلونك

شعر كامل از اينجا (+) و كامل تر از اينجا (+)


بزن زير گريه، سبك شي يه كم...‏

۲۸۷ بازديد

بذار چشماتو خيلي آروم رو هم
بزن زير گريه سبك شي يه كم

يه امشب غرور رو بذارش كنار
اگه ابري هستي با لذت ببار...‏

بشنويد

‏*بماند كه گاهي گريه هم آدم را سبك نميكند...‏‏


نيامدي و نچيدي...‏خشك شدم و پوسيدم...‏

۱,۲۴۰ بازديد

من؛
چونان اناري* خشك شده؛ بر درخت!
بهار؛ شكوفه كردم،
پاييز؛ به بار نشستم،
زمستان رسيد؛ و همچنان بر سر شاخه...

نه از پس رسيدنم، افتادم..
نه دستي به چيندم تا اين بالا رسيد..
و نه حتي گنجشككي به اين ميانه راه يافت..
ميدانم؛
زمستان هم ميگذرد و مي پوسم؛
به همين سادگي
...

دلنوشته ها

*نوشته بودم "چونان ميوه اي خشك شده بر درختم"، به خاطر تصوير، به انار تغيير ش دادم.‎

* عكس از يكي از دوستان


كسي چه ميداند از دانه هاي برف؟!‏

۲۸۴ بازديد


مي‌ريزيم؛
ريز
ريز
ريز
چون برف،
كه هرگز هيچ‌كس ندانست،
تكه‌هاي خودكشي يك ابر است..
.

گروس عبدالملكيان

*و كسي چه ميداند؛‏
كه من هر روز،
تكه هاي سفيدِ روحم را مي بارم؟!
و ظلمات آسمان بي ستاره؛
در قلبم،
برجاست...
به خودكشي روحم دست زده ام...


براي همسفر هميشه ام..باران..

۲۷۲ بازديد





اين صبح، اين نسيم، اين سفره‌ي مُهيا شده‌ي سبز،
                          اين من و اين تو، همه شاهدند

كه چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... يكي شدند و يگانه

تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد، آمدي و آمديم
اول فقط يك دلْ‌دل بود
يك هواي نشستن و گفتن
يك بوي دلتنگ و سرشار از خواستن
يك هنوز باهمِ ساده.

رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.

بعد يكصدا شديم
هم‌آواز و هم‌بُغض و هم‌گريه
همنَفس براي باز تا هميشه با هم بودن...

براي يك قدم‌زدن رفيقانه، براي يك سلام نگفته،

           براي يك خلوتِ دل‌خاص، براي يك دلِ سير گريه كردن ...

براي همسفر هميشه‌ي عشق ...
                                            باران!

باري اي عشق، اكنون و اينجا، هواي هميشه‌ات را نمي‌خواهم

... نشاني خانه‌ات كجاست؟!


سيد علي صالحي