شعر

شعر

قصه ي ويراني!

۲۴۳ بازديد


قصه ي  ويراني شايد

برگردد به داستانهاي هزار و يك شب

ويا افسانه رستم وسهراب...

ويا شايد در خلال داستانهاي كوهكن...

و حتي  فراز وفرودهاي اين سي سال زندگي نكرده!

عشق ها ي به ثمر نرسيده!

رفتن هاي به مقصد نرسيده!

فراق هاي به وصال نرسيده!

اينها همه قصه اند...قصه ي ويراني!

اما

قصه ي پاييز و برگ ريخته...

قصه ي دريا و كوير تشنه...

قصه ي من و آن نگاه خسته ...
                                    هيچكدام قصه نيست!

قصه ها،
انجا كه تمام ميشوند،
               شروع نميشوند!!!


دلنوشته ها...
م.ب
+تصحيح شده در فروردين91




+اصل اين دلنوشته از ميان كامنتهاي اين
پست برآمدو اين آيتم هم خوان شده ي نجوا دليلي شد براي تغيير وباز آوريش!


حتي تو؟!

۲۲۷ بازديد


بگذار هر چه از دست ميرود برود !
آنچه را ميخواهم كه به التماس نيالوده باشد

هر چه باشد
حتي زندگي…



ارنست چه گوارا


شبيهِ چايِ بابونه

۲۳۹ بازديد
پُري از حس آرامش، شبيه ِ چاي ِ بابونه
با لبخنداي شيرينت، تنفس مي‏كنه خونه...‏‏

وديعه عزيزدوست


اگر هنوز باراني هست...

۲۳۲ بازديد
دستهايت را چتر دلتنگي ام كن

                                 اينجا گريزي براي تنهايي نيست

تا هست قانوني براي تلاقي دو نگاه

                تا هست پلي براي رسيدن

                          تا هست باراني براي تر شدن...

                                         دستهايت را چتر دلتنگي ام كن

                                                                 اگر هنوز مي بيني

                                                                 اگر هنوز مي تواني...‏

          

   دلنوشته ها


رويا...

۲۷۱ بازديد
همه ي راز ِ علاقه ي آدمي به آدمي

همين روياي ساده ي رفتن

و بعد بي خبر آمدن هاي هميشه ي اوست





سيد علي صالحي


بعد مرگم هم تو را فرياد خواهم زد...‏

۲۶۴ بازديد

از بهار
تقويم مي‌ماند
از من
استخوان‌هايي كه
تو را
دوست داشتند...‏‏

 

الياس علوي


ت.ن: ‏
‏- از اونجا كه فضاي تصوير پست قبلي آورده شده، به اين تصوير ميخورد به نظرم، (به خاطر نقاشي بودن جفت شون) ترجيح دادم اين رو حالا بيارم، از آرشيو مشهورم :دي
‏- نميدونم چه قدر با ديدن تصوير، شعر ميتونه به ذهن متبادر ميشه (بدم نمياد نظرات رو بدونم كه انتقال ميده يا نه؟). به هرحال بعد از ديدن تصوير، اين شعر به ذهن من اومد.


بيا...

۱,۳۴۶ بازديد


نان تازه بگير
به خانه‌ام بيا
دريانورد خسته!
مي‌خواهم لباس‌هاي خيست را
از تنت در بياورم
شير گرم كنم برايت..
بگويي
شانه‌هايم
سكان زندگي توست
و من
پنجره‌هاي اين شهر طوفان‌زده را محكم ببندم...


سارا محمدي اردهالي


روياي دانه...

۱,۱۲۶ بازديد


بغض در گلو بشكست

زين بيداد
زين پيچشش درد
زين هياهوي باد
زين خاك سرد!

خون در چشمان بشكفت
باز قطره اي گرم
برآشفت روياي دانه  ايي خام
خفته در بستري ارام
با پيچش درد
با زمزمه ي باد
با تكانهاي دل..
پرشهاي پلك!
لرزشهاي دست…!
سكوتهاي چشم…
قدمهاي سست…
كابوس دانه به ثمر نشست…
وقت ،وقت سبز شدن بود…

دلنوشته ها....
م.ب (ا
سفند- ۸۹)


سـر بـه زانـوي خـيـال تـو هـلـالـي شـده‌ام

۳۲۳ بازديد
آن قـدر شـوق گـلِ روي تـو دارم كه مپرس          آن قـدر دغـدغـه از خوي تو دارم كه مپرس
چـون  ره كـوي تـو پـرسـم دلـم از بـيم تپد          آن قـدر ذوق سـر كـوي تـو دارم كـه مپرس
سـر بـه زانـوي خـيـال تـو هـلـالـي شـده‌ام          آن قـدر مـيـل بـه ابـروي تو دارم كه مپرس
از خـم مـوي تـوام رشـتـهٔ جـان مـيـگـسلد          آن قـدر تـاب ز گـيـسوي تو دارم كه مپرس
صدره از هوش روم چون رسد از كوي تو باد          آن قـدر بـيـخودي از بوي تو دارم كه مپرس
جــانـم از شـوق رُخـت ديـر بُـرون مـي‌آيـد          انـفـعـال  آن قـدر از روي تو دارم كه مپرس
مـحـتـشـم تـا شـده خرم دلت از پهلوي يار          آن قـدر ذوق ز پـهـلـوي تـو دارم كه مپرس
مـحـتـشـم تـا شده آن شوخ به نظمت مايل          ذوقـي از طـبـع سخنگوي تو دارم كه مپرس



محتشم كاشاني

براي ديدن يك تصوير مرتبط اينجا را كليك كنيد.


ناز انگشتاي بارون تو باغم مي‏كنه

۱,۱۱۶ بازديد

من بهارم، تو زمين ... من زمينم، تو درخت
من درختم، تو بهار ... من درختم، تو بهار
ناز انگشتاي بارون تو باغم ميكنه
ميون جنگلا طاقم ميكنه


/**/

تو بزرگي مثل شب، اگه مهتاب باشه يا نه
تو بزرگي مثل شب
خود مهتابي تو اصلاً، خود مهتــاب
مثل شب، گود و بزرگي مثل شـب
اگه روزم كه بياد
تو تميزي، مثل شبنم، مثل صبح

تو مثل مخمل ابري، مثل بوي علفي
مثل اون ململ مه نازكي،
اون ململ مه
كه رو عطر علفا
هاج و واج مونده مردد
ميون موندن و رفتــن
ميون مرگ و حيــات

مثل برفايي تو
اگه آبم كه بشن برفا و عريون بشه كوه
تو همون قلۀ مغرور و بلندي
كه به ابراي سياهي و به بادهاي بدي مي‏خنـ ـدي


احمد شاملو براي شنيدن

* آهنگ خونده شده رو شعر و كل شعر رو دوست دارم (البته اين شعر از روي آهنگه و احتمالا با شعر اصلي كمي فرق داره).
كلا حس خوبي داره برام.
غير اينكه خاطره داره برام. من رو ميبره به سالهاي 77-78. اولين بارهايي كه از تي وي چنين آهنگايي شنيديم. خوب يادمه كه يه شب كه تي وي همينجور و طبق معمول براي خودش روشن بود و هركس به كار خودش. مامان داشت تلفن حرف ميزد. حتي يادمه با كي. يهو تي وي يه آهنگ گذاشت كه گوش هام تيز شد. داداش بزرگه رو صدا كردم، گفتم: بيا، داريوش داره ميخونه... ميدونستم بعيده اما خب خيلي شبيه بود، خصوص تو اون چندثانيه اول خيلي شك برانگيز بود... گفتم شايد اتفاق خاصي افتاده. حتي داداشم هم شك كرد. به مامان گفتيم تلفن رو ول كن بيا گوش كن. مامان كه شنيد، به پشت خطي گفت بزن تي وي و بشنو! خلاصه اوضاع خنده و جالبي بود. بعدتر فهميديم خشايار اعتمادي بود خواننده ش.
هواي خوب بهاري
امروز و نم بارون ش، سبب زمزمه ش تو ذهنم شد.