شعر

شعر

گندم زار ِ پاداش

۳۰۶ بازديد

خوشه هاي گندم
نهيبم ميزنند:
"سهم تو
چند دانه؟"

"و مَثَل آنانكه در راه خدا انفاق ميكنند،
همانند دانه‏ ايست كه هفت خوشه بروياند
كه در هر خوشه‏ صد دانه باشد..."

با توجه به آيات قرآن كريم

تصوير از اينجا

پ.ن: هر بار كه گندمزاري ببينم، همين قسمت "سبع سنابل"ِ آيه 261 سوره بقره از ذهنم ميگذرد...


مهربان باشي با قاصدك مخصوصم !

۲۷۵ بازديد


برو آنجا كه تو را منتظرند...

  قاصدك

  در دل من،

   همه كورند و كرند


*عنوان از شعري در اين پست..

اخوان ثالث

به احترام گل سرخ...

۲۸۸ بازديد


انصاف نيست اين گل پژمرده شود

بايد در كنار اين آواز  گل دهد

روشن است - اين چراغ است

روشن است كه عمر ما

پس از پژمردن اين هزاران گل سرخ

به پايان مي رسد

پس از جاي برخيزيم

كلاه بر سر بگذاريم

در باران برويم

تا اين شاخه ي گل سرخ گل دهد


احمدرضا احمدي


گره زلفش ره دين مي‌زد ...

۲۷۳ بازديد

با من بگوي،

كه خيالات خوش را

در كدامين كارگاه

مي بافند...

شكسپير               

عنوان برگرفته از اشعار حافظ


دستت را به من بده... نرو

۲۶۸ بازديد

از رفتن بمان،
دستت را به من بده،
كه در امتداد دستانت،
بندي است براي آرامش…

نزار قباني


اردي نوشت!

۱,۰۰۲ بازديد


خشكم ...كويرم...
دراين هواي ارديبهشت حتي ..
كه هر دانه اي خيال سبز شدن  دررويا مي پروراند....




دلنوشته ها...
م.ب
ارديبهشت ۹1


پرسش...

۲۶۴ بازديد


***

از قابيل و هابيل تا كنون ..

احساسها به دست منطقها

ويا

منطقها به دست احساسها !

كدامين به دست كدامين..

قرباني شده اند؟؟

***

م.ب فروردين ۹۰
دلنوشته ها....


اين قرارمان نبود!‏

۲۶۵ بازديد

ياس ها؛ پر پر
دل ها؛ بي قرار
اين بود قرارِ ما؟!


دلنوشته ها
مرتبط: يادداشتي ديگر، با همين تصوير
      
پستي از همين وبلاگ (دلنوشته برگرفته از كامنتم براي همون پست)

دنگ .... دنگ

۲۵۹ بازديد
لحظه ها مي گذرد
آنچه بگذشت نمي آيد باز
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است
تند بر مي خيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد آويزم
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي
خنده ي لحظه ي پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پيكر او مي ماند
نقش انگشتانم
دنگ...
فرصتي از كف رفت
قصه اي گشت تمام
لحظه بايد پي لحظه گذرد
تا كه جان گيرد در فكر دوام
اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر
وارهانيده از انديشه من رشته حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فكر زوال
پرده اي مي گذرد
پرده اي مي آيد
مي رود نقش پي نقش دگر
رنگ مي لغزد بر رنگ
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ
دنگ ... دنگ
دنگ...

سهراب سپهري


مي سوخت حريم دل مولا چه حريمي...

۹۴۳ بازديد


نگاه سرد مردم بود و آتش
صدا بين صدا گم بود و آتش
بجاي تسليت با دسته‌ي گل
هجوم قوم هيزم بود و آتش

 محسن خالقي