شعر

شعر

فرودگاه ِ حزين.....

۲۹۸ بازديد

اين موسيقي ِ اسپانيايي
كه فرودگاه را به گريه انداخته،
مرا به ياد تو مي‌اندازد...
عزيزم!
هيچ پروازي
به خاطرِ دلتنگي ِ مسافرش
لغو نمي‌شود...  


سارا خوشكام


گفتند كه باز روسري ات را تكانده اي!

۲۹۸ بازديد
ديوانه ي حجاب تو و چادرت شدم
اما بدون روسريم دوست دارمت 

"محمد رفيعي"


پ.ن: عنوان پست مصرعي از حامد عسكري!


خاطرات...

۲۸۲ بازديد

 سفره ام را جا گذاشته ام

زير آن درخت بلوط

بايد بر گردم اما بر گشتني نيست

گذشته است زمان

و من در ايينه لمس مي كنم

چينه هاي اين شكست را

بر ويرانه پلكم

كه فرو افتاده

در دامنه ي مه آلود دره اي سبز

 

حالا بايد به تمبرهاي باطله دلخوش بود

و كلكسيون ها را 

با لك هاي سرخابي تزيين كرد

صفحات سفيد را خالي گذاشت

و بجاي آن به پنجره بسته ي فردا نگاه كرد

  


فكر آن درخت بلوط را هم نكن

خودش را گهگاه با شعري

خاطره اي

طرح لبخندي

سر گرم مي كند .

قول مي دهم دلش از ما خوشتر است 


امير تيكني


بي واژه...

۳۰۳ بازديد

"او رفت "
و اين خود 
شعر بلندي است
.
.
.
.
.

  آناهيتا كياني



تصوير از Stéphane Berla

فناي ِ خويشتن....

۲۸۳ بازديد


برگ‌هايم ريخت بر روي زمين؛ يعني درختخود به مرگ خويشتن رأي موافق مي‌دهد
كاظم بهمني

مي آيي يا رفته اي؟

۳۳۱ بازديد

عطر تو در هواست!
مي آيي
يا
رفته اي؟!

عليرضا روشن


اي ستاره ها ...اي ستاره هاي كاغذي....

۳۱۲ بازديد

اي ستاره ها چه شد كه در نگاه من
ديگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟

اي ستاره ها چه شد كه بر لبان او
آخر آن نواي گرم عاشقانه مرد؟

فروغ


چند و چند از غم ايام جگرخون باشي؟!*

۳۳۰ بازديد

از رفتنت دهان همه باز...
انگار گفته بودند:

پرواز !

پرواز !

قيصر امين پور

عنوان از حافظ، غزل كامل اينجا



غربت ِ اساطيري....

۷۱۶ بازديد
    شبيه باد هميشه غريب و بي‌وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است


كتاب قصه پر از شرح بي‌وفايي اوست
اگرچه او همه‌ي عمر فكر ما شدن است

چه فرق مي‌كند عذرا و ليلي و شيرين؟
كه او حكايت يك روح در هزار تن است

قرار نيست معماي مبهمي باشد
كمي شبيه شما و كمي شبيه من است


كسي كه كار جهان لنگ مي‌زند بي او
فرشته نيست، پري نيست، حور نيست، زن است!  

مژگان عباسلو

پايان...

۳۰۱ بازديد

مردم ،

گروهِ ساقطِ مردم
دلمرده و تكيده و مبهوت
در زير بارِ شومِ جسدهاشان
از غربتي به غربت ديگر ميرفتند
و ميل دردناك جنايت
در دستهايشان متورم ميشد


فروغ