در مرز ِ پايانِ شعله و آغاز ِ تاريكي
من نشستهام
چشمم به نور ِ تو
بر گُردهام،
تاريكي سنگيني ميكند.
* ليلا گفت: يخرجهم من الظلمات
در مرز ِ پايانِ شعله و آغاز ِ تاريكي
من نشستهام
چشمم به نور ِ تو
بر گُردهام،
تاريكي سنگيني ميكند.
* ليلا گفت: يخرجهم من الظلمات
سلسله ي شوق كيست ، سرخط ِ آهنگ ما
رشته به پا مي پرد ، از رگ ِ گل رنگ ما
بيدل
چيزي بگو بگذار تا هم صحبتت باشم
لختي حريف لحظه هاي غربتت باشم
اي سهمت از بار امانت هر چه سنگين تر
بگذار تا من هم شريك قسمتت باشم
تاب آوري تا آسمان روي دوشت را
من هم ستوني در كنار قامتت باشم
زخم عميق انزوايت دير پاييده است
وقت است تا پايان فصل عزلتت باشم
در باديه ي ليلي ،
مجنون ، رم ِ آهويي است ...
بيدل