/**/
گاهي دلم
ميخواهد بگذارم بروم بي هرچه آشنا
گوشه
ي دوري گمنام
حوالي
جايي بي اسم
گاهي
واقعا خيال ميكنم روي دست خداوند مانده ام
خسته
اش كرده ام.
"سيد علي صالحي"
/**/
گاهي دلم
ميخواهد بگذارم بروم بي هرچه آشنا
گوشه
ي دوري گمنام
حوالي
جايي بي اسم
گاهي
واقعا خيال ميكنم روي دست خداوند مانده ام
خسته
اش كرده ام.
"سيد علي صالحي"
ما دير
رسيديم،
تمامِ كافه هاي پاريس
قبل از جنگ هاي جهاني
منتظرمان بودند.
حالا كسي ما را
در آنجا نمي شناسد.
گفته بودي:
"عاشق شو ارنه روزي؛ كار جهان سر آيد..."
يادمان بود...
حواس مان هم بود كه گفته بودند:
همين روزها، شايد شايد
دنيا بساط ش را جمع كند و تمام.
اما چه ميتوانستيم كنيم؟
به قول خودت كه:
"عاشقي نه به كسب است و اختيار..."
ما را چه به اين حرف ها؟
جهان هم بالاخره يك روز تمام ميشود
امروز كه نشد، شايد فردا
و لابد، ما همچنان به دردِ بي عشقي دچار!
دلنوشته ها(نجوا رستگار)
ت.ن: ميگفتند طبق پيشگويي ها، 21 دسامبر، آخر دنيا ست. تمام ميشود... نشد.
اما اين طرح، خيلي خووب بود... دلم نيامد اينجا نياورمش. گفتم كمي هم خطابه به جناب حافظ بنويسم، بد نيست :)اصل طرح هم اينجاست، بي حرف هاي اضافه من. گويا ايده هم از جناب پاك ضمير.
* شعر عنوان، برگرفته از شعر رهي معيري ست، با تغييري اندك
* اينجا هم همين پست آمده.
تو آمدي و چنان زل زدي به پوچي من
كه داشت حوصله ي انتظار سر مي رفت!!
تو آمدي و كسي گوشه ي غزل هي با
رديف و قافيه هايي عجيب ور مي رفت
تو آمدي، كلماتي كه مرد ساخته بود
شبيه صابون از دست شعر در مي رفت
از اينكه آمده تا... بيشتر پشيمان بود
از اينكه آمده تا... هرچه بيشتر مي رفت!
اشاره كرد خدا سمت پرتگاه... ولي
به گوش من... و تو اين حرف ها مگر مي رفت!
تو آمدي كه بگويي... به گريه افتادي!
و پشت پنجره انگار يك نفر مي رفت
سيدمهدي موسوي
اندازه
ي همين يكي دو سطر فرصت داريم
از
تيررس نگاه اين فرشته ها كه دور شويم
بهشت
كه نه
نيمكتي
را به تو نشان خواهم داد
كه
مثل يك گناهِ تازه
وسوسه
انگيز است...