گو به مردِ من اين شاهزاده شيرين نيست
زني است تلخ تر از طعم ِقهوه قجري
اعظم سعادتمند
از
تو جدا شدم
چون
سيبى از درخت
درد
كنده شدن با من است
اندوه
پاره پاره شدن...
شمس لنگرودي
از مجموعه "لب خوانى هاى قزل آلاى من"
پيچهاي اين مسير
تلاشِ ريلهاييست*فاصلهي استاندارد ريلهاي قطار
شعر و تصوير از بن نار
رفتن هم حرف عجيبي است شبيه اشتباه آمدن!
گفت بر مي گردم،
و رفت،
و همه ي پل هاي پشت سرش را ويران كرد.
همه مي دانستند ديگر باز نمي گردد،
اما بازگشت
بي هيچ پلي در راه،
او مسير مخفي يادها را مي دانست.
قصه گوي پروانه ها
براي ما از فهم فيل و
صبوري شتر سخن مي گفت.
چيزها ديده بود به راه وُ
چيزها شنيده بود به خواب
او گفت:
اشتباه مي كنند بعضي ها
كه اشتباه نمي كنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها كه بعضي به دريا مي رسند
بعضي هم به دريا نمي رسند.
رفتن هيچ ربطي به رسيدن ندارد!
او گفت:
تنها شغال مي داند
شهريور فصل رسيدن انگور است.
ما با هم بوديم
تا ساعت يك و سي و دو دقيقه ي بامداد
با هم بوديم،
بلند شد، دست آورد، شنل مرا گرفت و گفت:
كوروش پسر ماندانا و كمبوجيه
پيشاپيش چهارصد هزار سرباز پارسي
به سوي سد سيوند راه افتاده است.
بايد بروم
فقط من مسير مخفي بادها را بلدم...!
سيد علي صالحي
شكــوفــه،
انكــار انتهــاســت . . .
«يدالله رويايي»
*عنوان قسمتي از شعر احمد شاملو
*عكس را در روستاي پدري، جاسب، گرفته ام
تو نيستي و درها ديوارند
صدايت بايد در خانه مانده باشد
صدايت را ميزنم به ديوار، برميخورد، ميپيچد
ميبينم صداي خودم است
كجايي با تمام موهات روبهروي پنجره بايستي باد مو شكافي كند؟
عكسي كه در حافظيه انداختهاي را بر داشتم
خنديدهاي كه عكس خندهدار باشد
موهات هنوز فرق داشتند با خودت
وقتي نيستي باد چگونه شب را از صورت صبح كنار بزند؟
انگشتهات را بردهاي كه موهات را نريزند توي صورتت
پنجره را وا نكنند هوايي عوض كند
دستهات را بردهاي برايم چاي نريزند
وقتي نيستي تمام اتاقهاي جهان خانهخالياند
تو نيستي جهان اتاق مخروبهايست
و ديوارهاش پر از فراموشند.
«محمد كاظم حسيني»