مرگ ِ با نام به از زندگى ِ ننگين است*
* خيلي التماس دعا...
شكر خدا كه زندگي ام نذر روضه هاست
شكر خدا كه روزي ام از سفره شماست
شكر خدا كه پاي شما سينه مي زنم
شكر خدا كه درد مرا نامتان دواست
عمري نفس زدم به هواي نگاهتان
عمري سرم به سايه اين بيرق عزاست
قلبم به بزم هر شبتان خو گرفته است
چشمم به خاك خانه تان خوب آشناست
بر روي سنگ قبر من اين گونه حك كنيد
اين خانه زاد روضه و مجنون كربلاست
روزيِ اشك چشم مرا مرحمت كنيد
روزيِ ديده اي كه نذر كردۀ شماست
دل را به بال شال عزا بسته ام مگر
يك شب ببينمش كه روي گنبد طلاست
به جز هواي تو و شانههاي آرامت
براي گريه مگر جاي ديگري هم هست؟
سعيد بيابانكي
كامل شعر
عنوان از اين شعر
همراهي شعر و تصوير از اينجا
دختر زيباي جنگل هاي آرام شمال!
از كجا آورده دست باد گيسوي تو را؟
آستينت را كه بالا داده بودي ديده اند
خلق رد بوسه ي من روي بازوي تو را
چشمهايت را مراقب باش، مي ترسم سگان
عاقبت در آتش اندازند آهوي تو را
كاش جاي زندگي كردن در آغوشت، خدا
قسمتم مي كرد مُردن روي زانوي تو را...
*شعر از "ناصر حامدي"
*من بي نهايت اين شعر رو دوست دارم... هوممم... اميدوارم شما نيز از خواندنش لذت ببريد..
*البته براي عنوان مصرع هاي بسياري مدنظرم بود كه قرعه به نام جناب "حافظ" افتاد! :)
*مصرع ديگر از "سعدي" :
يك روز به شيدايي در زلف ِ تو آويزم...
پيراهني كه پرچم سيار كربلاست
بر شانه بلند، ولي سر به زير ماست
ما را در اين لباس بهشتي كفن كنيد
زيرا پر از شميم خوش و دلپذير ماست
ما از غبار روضه، شفاها گرفتهايم
فردا هم، اين لباس عزا، دستگير ماست
هر كس بر اين لباس عزا طعنه ميزند
فردا براي يك نخ آن هم، اسير ماست
روضه شروع شد؛ روضهي جانسوز پيرهن
آن پيرهن كه سايه عرش حرير ماست
رحمان نوازني* عنوان از شعر خوب حسن لطفي
* همين شعر و تصويري ديگر
* شعر كامل همراه تصويري ديگر در صفحه اصلي+ اما اين تصوير را كه بعدتر ديدم، خيلي خووبه
* مجلسي كه سال قبل ميرفتم، شب آخر عزاداري ها ميخواند:
پيرهن سياه مو بذار كنار، برا شبِ اولِ قبر من...
فرم مداحي اش جالب بود، هرچند همين تكه اش را از همه بيشتر دوست داشتم و قبول داشتم، آن هم به خاطر آن وصف كه از علماء شنيده و خوانده بودم كه در وصيت هايشان آورده بودند، دستمال گريه بر اباعبدالله و پيرهن سياه شان را با آنها دفن كنند...
* اين تكه اين مداحي هم خوب: شبِ اولِ محرم، سينه زنت آرزوشه... با دستاي پير غلام ت، پيرهن سياه بپوشه...
* اين وسط ها كه از پيرهن مشكي عزايش ميگويم، يك آن يادم به پيراهن پاره پاره ميافتد... آه... :(
گل من يك نشاني در بدن داشت... يكي پيراهن احمد به تن داشت...
* محرم كه ميشود، آدم به شاعرها حسودي اش ميشود... محرم ها بايد شاعر بود و شعر مصيبت گفت...
خوب است كه اين همه شعرهاي خوب و آييني هست... خدا به ذوق شاعرانه شان بركت دهد و شعرهايشان پرمغزتر و مورد تأييد خود حضرات قرار گيرد ان شاءالله...
*سلام!
بالاخره عضوي از اين وبلاگ بسيار زيبا شدم! اميدوارم بتونم به لذتي كه از خوندن اين
وبلاگ ميبرين بيفزايم! و البته خدا كنه كه مورد پسندتون واقع بشه... فقط همين!
*راستي من تازه كارم در نوشتن
چنين وبلاگ هايي! دوستان همه لبريز احساسند و دستي بر شاعري دارند كه من بي نصيبم!
:( خلاصه اگر كم و كاستي بود ببخشايين..
شعر است يا جنون به زبانم وزيده اي؟
مثل نسيم نيمه ي مرداد ماه گرم
در ظهر چشمهاي جوانم وزيده اي
من گم شدم درست زماني كه آمدي
تو از كدام سمت ِ جهانم وزيده اي؟
مثل بهار، آمدنت ناگهاني است
در من بدون آنكه بدانم وزيده اي !
اين بار چندم است كه من عاشقت شدم؟
اين بار چندم است به جانم وزيده اي؟
حرفي بزن كه شعر شود در دهان من
حالا كه باز در هيجانم وزيده اي
باران و عشق حادثه اي آسماني اند
باران گرفته است ... گمانم وزيده اي !
در وبلاگ شاعر
نقاشي از ايشون