چه يكدست و مرتب بود باران
دلي از غم لبالب بود باران
رها، يك ريز، با احساس، انگار
دو قطره اشكِ زينب بود باران
"از اين دست" عنوان از دو بيتي ديگري از همين شاعربراي باران اين شب ها و محرم
چه يكدست و مرتب بود باران
دلي از غم لبالب بود باران
رها، يك ريز، با احساس، انگار
دو قطره اشكِ زينب بود باران
درودي چــــــو نـــور دلِ پــــارســـايــاטּ بداטּ شمع خلــوتگـــه پارسايــﮯ
(خواجه حافظ شيرازي )
+خوشحالم كه لطف دوستان شامل حالم شد و منم شدم يكي از نويسندگان اين وبلاگ زيبا .... اميدوارم لايق اين لطف باشم
+ اين شعر و اين گل زيبا هم تقديم به همه دوستان خوبي كه خواننده ي اين وبلاگ هستند.
اگر مـوهـايت نبود...
بـاد را
چگونه نقاشي ميكردم؟!...
احسان پرسا
عنوان از اينجا
*آهنگي است به اسم "گندمزار" با صداي "سمير زند" كه در قسمتي از آن بيتي ست كه دوستش ميدارم...
"موي تو دشت گندمزار منـه عشق بي تكرار منـه..."
به سر و سينه بزن؛ بگو يا ثارالله
وعدۀ ما كربلا؛ ان شاءالله...
* يك مداحي اي ست كه در مسير كربلا ميخواندند همراهان... حس خاصي ست برايم...
با مدد از زينب، دشت غاضريه ... وعدۀ ما روي تل زينبيه
با مدد از عباس، با دلي پر احساس ... وعدۀ ما در كنار كف العباس
با مدد از اكبر، با دلي پر آذر ... وعدۀ ما زير پاي شاه بي سر
با مدد از اصغر، روي دست بابا ... وعدۀ ما در كنار قبر سقا...
* يك ماه پر شد از بعد از روزهاي خوبِ در حرم....
* عنوان هم از يك نوحه قديمي تر (بشنويد)
برپا شده است در دل من خيمه ي غمي
جانم چه نوحه و چه عزا و چه ماتمي
عمري است دلخوشم به همين غم كه در جهان
غير از غمت نداشته ام يار و همدمي
بر سيل اشك خانه بنا كرده ام ولي
اين بيت سُست را نفروشم به عالمي
گفتي شكار آتش دوزخ نمي شود
چشمي كه در عزاي تو لب تر كند نمي
دستي به زلف دسته ي زنجيرزن بكش
آشفته ام ميان صفوف منظّمي
ذي الحجّه اش درست به پايان نمي رسد
تقويم اگر نداشته باشد مُحرّمي...
سعيد بيابانكي
كامل غزل در ادامه مطلب
همراهي تصوير و شعر از اينجا
اي تجلي صفات همه ي برترها
چقدر سخت بود رفتن پيغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده اي
چون كه عشق پدران نيست كم از مادرها
پسرم! مي روي اما پدري هم داري
نظري گاه بيانداز به پشت سرها
سر راهت پسرم تا در آن خيمه برو
شايد آرام بگيرند كمي خواهرها
بهتر اين است كه بالاي سر اسماعيل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت نيست اگر مادر سقا هم نيست
عمه ات هست به جاي همه ي مادرها
حال كه آب ندارند براي لب تو
بهتر اين است كه غارت شود انگشترها
زودتر از همه آماده شدي، يعني كه:
"آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها
آنچنان كهنه نگشته است سم مركبها
آنچنان كند نگشته است لب خنجرها"
چه كنم با تو و اين ريخت و پاشي كه شده؟!
چه كنم با تو و با بردن اين پيكرها؟!
آيه ات بخش شده آينه ات پخش شده
علي اكبر من شد علي اكبرها
گيرم از يك طرفي نيز بلندت كردم
بر زمين باز بماند طرف ديگرها
با عباي نبوي كار كمي راحت شد
ورنه سخت است تكان دادن پيغمبرها
* شبِ هشتم، شبِ حضرتِ علي اكبر عليه السلام
* عنوان از شعرِ خوب سيدحميدرضا برقعي، مانده بودم كدام يك از اين دو شعر را همراه تصوير كنم كه اين شد، ولي دلم نمي آيد چند بيت آخر شعر برقعي را نياورم... دل آشوب ميكند...
پدرت آمده در سينه تلاطم دارد ... از لبت خواهش يك جرعه تبسم دارد
گوش كن خواهرم از سمت حرم مي آيد ... با فغان پسرم وا پسرم مي آيد
مثل آيينۀ در خاك مكدر شده اي ... چشم من تار شده؟يا تو مكرر شده اي؟!
من تو را در همۀ كرب و بلا مي بينم ... هر كجا مينگرم جسم تو را مي بينم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان مي ريزي ... كاش مي شد كه تو با معجزه اي برخيزي
مانده ام خيره به جسمت كه چه راهي دارم؟! ... بايد انگار تو را بين عبا بگذارم...
* بشنويدش با صداي خود سيدحميدرضا برقعى...
* اين بيت "عارفه دهقاني": غزل چگونه بگويم ز قطعه هاي تنت؟! ... كه بيت بيت تو از پيكرت جدا شده است
* روضۀ جناب علي اكبر عليه السلام كه حقاً خوب روضه اي ست...
بيش از اين بابا دلم را خون مكن ... زادۀ ليلا مرا مجنون مكن
گه دلم پيش تو گاهي پيش اوست ... رو كه در يك دل نميگنجد دو دوست...
* اين را هم كه روضه خوان هاي قديمي ميخواندند، عجيب دل آدم را كباب ميكند:
جوانان بني هاشم بياييد ... علي را بر در خيمه رسانيد
خدا داند كه من طاقت ندارم ... علي را بر در خيمه رسانم...
* ميگفت نگوييد روضۀ علي اكبر؛ بگويد روضۀ جان دادن حسين عليه السلام...
* واي علي اكبرم... نور دو ديده ترم...
اي ساقي لب تشنه گان
بر كام ما آبي رسان
بر كام ما آبي رسان...
ما جمله محتاج تو اييم
ريزه خور خوان تو اييم...
* از مداحي هاي قديمي
* براي شنيدن
* شب نهم، شب سقاي كربلا
*
ميرسد ناله آن مادر عاشورايي
زير لب زمزمه دارد: "پسرم لالايي
كمي آرام كه صحرا پُرِ گرگ است علي
و خداي من و تو نيز بزرگ است علي
ميروي زير عباي پدرت آهسته
كودك من به سلامت سفرت، آهسته
پسرم ميروي آرام و پر از واهمهام
بيش تر دل نگرانِ پسر فاطمهام
پسرم شادي اين قوم فراهم نشود
تاري از موي حسين بن علي كم نشود
تير حس كردي اگر سوي پدر ميآيد
كار از دست تو، از حلق تو برميآيد
خطري بود اگر، چاره خودت پيدا كن
قد بكش حنجرهات را سپر بابا كن"
آه بانو! چه كسي حال تو را ميفهمد؟
اصغر از فرط عطش سوخت، خدا ميفهمد
* السلام علي الرضيع الصغير...
* شبِ هفتم، شبِ باب الحوائجِ شش ماهه، حضرت علي اصغر عليه السلام...
* بيتِ دل دادني:
طفل ِشش ماهه تبسم نكند، پس كه كند؟ .... آنكه بر مرگ زند خنده، على اصغر توست...
* از تكه نوحه خواني:
غم مخور اي كودك خاموش من...قتلگاه ت ميشود آغوش من...
* شعر را كامل گذاشتم چون خوب است... حرف خانوم رباب... كه چه قدر اين زن بزرگوار بوده...كه ميگن بعدتر و توي مدينه و در روز زير سقف نميرفته ميگفته بدن پسر رسول خدا زير آفتاب بوده اونجور...
* اين مداحي هم قديم تر شنيده بودم؛ خووب بود:
پرستوي سپيدم! پر مزن مرو مادر... دل از تو نبريدم، دل مكن مرو مادر...
* همراهي تصوير و شعر از اينجاست، اما اين شعر هم خواندني بود.