پر زد نشست كفتر شعرم به بام تو
وقتي رسيد قافيه هايم به نام تو
جا خورده است شعر و غزل از مقام تو
ارباب دومي و دو عالم غلام تو
اول امام زاده ي عالم
حسن سلام
راه نجات عالم و آدم
حسن سلام
ابن السحاب و زاده ي دريا چه گوهري
خورشيد هستي و كرمت ذره پروري
از درك شعر و مرثيه ها هم فراتري
ارباب اگر تويي چه كنم غير نوكري؟
بي دفتر و حساب،
كريمانه مي دهي
ساده، بدون قصر و
كرمخانه مي دهي
دستان بخشش و كرمت سبز يا حسن
صاحب لوايي و علمت سبز يا حسن
زهرا نژادي و قدمت سبز يا حسن
يك روز مي شود حرمت سبز يا حسن
...
روزي كه منتقم برسد از
دعاي تو
يك گنبد قشنگ بسازد
براي تو
تابوت تير خورده و يك قبر بي حرم
اين هم جزاي آن همه آقايي و كرم
وقتي به بال دل به بقيع تو مي پرم
دنيا خراب مي شود انگار بر سرم ...
«حتي نوادگان تو صاحب
حرم شدند»
منسوب بر توأند و چنين
محترم شدند
گفتم بقيع خون به دل واژه ها شده
پر زد كبوتري و چه خاكي به پا شده
از غصه هات پشت رباعي دو تا شده
روح از تن غزل به گمانم جدا شده
اينجا به بعد شعر براي
مدينه است
حال و هواي شعر هواي
مدينه است
مادر، فدك، عدو و سه تا نقطه ناگهان ...
گويا قيامت است زمين خورده آسمان
دستي و ضربه اي و حسن مانده مات از آن
اين شد شروع شام و كتك هاي كودكان
طوفان كربلا زِ همين
كوچه پا گرفت
آخر حسن چه ديد؟ زبانش
چرا گرفت؟
روزي مصيبتي به پيمبر رسيد و بعد
باد خزان به كوچه ي مادر وزيد و بعد
بابا ز جور حادثه در خون تپيد و بعد
نامردمي ز مردم دنيا كشيد و بعد
بالا گرفت كارش و تشتي
طلب نمود
پس داد با جگر همه
خوني كه خورده بود
آن روز در ميان همان كوچه مرد و رفت
طاقت نداشت، يك نفس از كاسه خورد و رفت
در آخرين بغل پسرش را فشرد و رفت
ارباب زاده را به حسينش سپرد و رفت
در كربلا حسن شو به
جاي پدر بجنگ
اصلاً نترس، بي زره و
بي سپر بجنگ
داوود رحيمي
شاعر عنوان را نميشناسم
تصوير از اينستاگرام جناب سجاد طلوع