شعر

شعر

گله اي نيست .. من و فاصله ها همزاديم

۲۹۹ بازديد

تنهايي ام  را مي برم با خود ، تا در خيابان ها بچرخانم

 

از من تو را مي خواهد و از تو ، تنها برايش شعر مي خوانم  

حتي نمي دانم نشانت را ، تا لا اقل از دور مي ديدت

حتي نمي دانم چرا رفتي ، تا ذره اي او را بفهمانم

 

برگرد و برگردان به من - لطفا - شيريني مخصوص شعرم را

برگرد و برگردان ورق ها ر ا ، در ني ني چشمت برقصانم

 

تقويم روي ميز مي داند ، هر سيصد و شص ... تا همين برگه

هي برف مي بارد به جاي تو، هي بي تو كش دارد زمستانم

 

تنهايي ام را مي برم هر روز ... با خود پسش مي آورم دلتنگ

او را چه مدت ؟تا چه تاريخي ؟ بايد به دور خود بچرخانم

 

پا بر زمين مي كوبد و دارد ، حال مرا بد جور مي گيرد

يعني تو هم حالا همين جوري ؟! يعني تو هم تنها...؟! نمي دانم

 

 

 

 + شعر از زنبق سليمان نژاد  و عنوان از محمد علي بهمني


سفر كنيم و ببينيم...‏

۳۱۲ بازديد

تمام مزرعه از خوشه هاي گندم پُر

و هيچ دست تمنّا

دريغ سنبله ها را درو نخواهد كرد

دروگران همه پيش از درو

                            - درو شده اند...


حميد مصدق
كامل شعر
تصوير از اينستاگرام hodab315

* نوشته بودم:

كسي را بگوييد

داس بياورد

دانه هاي اندوه در دلم

بارور شدند

كسي را بگوييد

برداشت كند اين محصول را

مزرعۀ سينه ام را بايد آتش بزنم

بايد محصول تازه اي بكارم...‏


اينجا هم خبري نيست...

۳۰۲ بازديد

با يك پتو و

چهار ديوار

مي‌ترسم

دو زانويت را گرفته باشي ميان دو دست و

آرام آرام در خودت خم شده باشي.

هوا سرد است و

پنجره‌ها دهان‌شان

با تگرگ دوخته شده...

اينجا؟

اينجا هم خبري نيست

مگر باد 

كه بي هوا ميان ثانيه‌ها مي‌پيچد و

ناله‌هاي خفه‌ي ساعت.

دعوا‌ها هنوز همان‌هاست و 

جنگ‌ها هنوز همان...

با اين حال ميان اين همه مرگ

كه عبوس و حق به جانب

در خيابان‌ها پراكند‌ه‌اند

و هر روز تنه به تنه‌ي تو ميان زندگي مي‌لولند

مكث‌هاي كوتاهي هم هست.

سكوت‌هاي چند لحظه‌اي و

پنجره‌‌هايي كه ناگهان

ميان رفت و آمد‌هاي تند و با عجله 

گشوده مي‌شود.

انگار بايستي و زندگي

ادامه‌ي خودش را

روي كول بگيرد و برود

و تو ايستاده باشي و

زندگي برود...

مي‌داني؟ هربار كه مي‌ايستم

هربار كه زندگي مي‌گذرد

هربار

هربار

يادم مي‌افتد هنوز چقدر حرف‌هاي نزده داريم

چقدر من

چقدر تو

هنوز كنار هم ننشسته‌ايم و...

راستي!

اينجا چقدر جاي تو خالي‌است..


بانوي مهربان كدامين قبيله اي؟

۵,۰۴۵ بازديد

  خاتون شهر آينه هايي بزرگوار
زهراي شهر يثرب مايي بزرگوار

چشم ملك نديده دمي سايه ي تو را
ناموس بارگاه خدايي بزرگوار

اين قوم را به راه حقيقت كشانده اي
موساي بي عبا و عصايي بزرگوار

بر شانه هاي باد، جحاز تو حمل شد
فرمانرواي ملك صبايي بزرگوار

گم كرده ايم كعبه ي حاجات و آمديم
نزد شما كه قبله نمايي بزرگوار

من گريه ميكنم كه نگاهي كني مرا
آري هميشه عقده گشايي بزرگوار

باران رحمت ازلي سهم مان شده
بي شك دليل فيض شمايي بزرگوار

بانوي مهربان كدامين قبيله اي؟
امشب بگو كه اهل كجايي بزرگوار؟

خُلقت شبيه پير كريم عشيره است
الحق ز نسل شير خدايي بزرگوار

فهميدم از شلوغي صحن و سراي تان
هر لحظه مآمن فقرايي بزرگوار

فرقي نمي كند چقدر نذر مي كنند!؟
باب المراد شاه و گدايي بزرگوار

اينجا مريض ها همگي خضر مي شوند
سرچشمه ي حيات و بقايي بزرگوار

از لحن گريه كردن زوار واضح است
در قم، بقيع اهل بكايي بزرگوار

يادت نمي رود چه قراري گذاشتيم؟
محشر دم بهشت بيايي بزرگوار



وحيد قاسمي
 تصوير مربوط به ۲۸آذر، اواسط ماه صفر

* براي دهم ربيع الثاني سالروز وفات بانويم؛ حضرت فاطمه ي معصومه سلام الله عليها 
* اينجا شعرهاي خوب و خواندني اي آمده. اين شعر عالي بود، بخوانيد حتما.   اين شعر را بخوانيد و از اينجا يا اينجا بشنويدش.
* اين مداحي ها هم خووب؛ بشنويد. از
اينجا هم به گمانم چيزهاي خوبي بيابيد. * اين شعر عجب شعرى بود، روضه ى كربلا... :(

راستي! اينجا چقدر جاي تو خاليست...

۳۱۹ بازديد



بوي تازگي ميدهد هـوا
باز هم بهــار نزديك است..
خوش به حالشان
درختهـا را ميگويم-
هر چقدر هم دلشان بشكند
بهار كه برسد
باز با رختي نو به تن
پايكوبي ميكنند..
و من همچنان پشت ِ پنجره
چشم انتظار ِ
بهار ِ روزگار ِ خود نشسته ام
...

گ. ا.


*عكس از اينجا


باد ما را با خود خواهد برد؟

۳۰۱ بازديد

در شب كوچك من افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب كوچك من دلهره ويرانيست
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم

     

من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي ؟
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخست و مشوش
 
و بر اين بام كه هر لحظه در او بيم فرو ريختن است
 
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظه باريدن را گويي منتظرند
لحظه اي
و پس از آن هيچ .
پشت اين
پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نامعلوم
نگران من و توست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسي گرم از هستي
به نوازش لبهاي عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد


فروغ فرخزاد
همراهى
اصلى از اينجا


قهوه ي تنهايي..

۳۸۷ بازديد
مي شود تنهايي بچگي كرد

تنهايي بزرگ شد

تنهايي زندگي كرد

تنهايي مُرد

ولي قهـوه ي غروب هـاي دلگيـر  ِ جـمعـه را

كه نمي شود تنهايي خورد...!

مريم نوابي نژاد

*شما قهوه رو بخورين من دارم ميرم سركار...


بر وفاي زمانه هيچ مناز ...

۳۴۰ بازديد

                  وقت شادي تند و در غم  كند حركت مي كند 

                                                             مردم آزاري مرام ساعت ديواري است 


+ شاعر : جواد منفرد 

+ عنوان از : انوري 


به عشق ِ تو گرفتارم..!

۳۲۵ بازديد

ملوانـان زيادي عـآشقت شده انـد!

منتظـرم آب جنـازه هـا را پس بدهـد..

ببينـم كدامشـان منــم...




*ارسالي از يه رفيق  ِ خيلي عزيز...
*دل نوشت: امروز، موقع ِ غروب ِ آفتاب، انگار مؤذن ميگفت "اذان ِ مغرب به افق ِ بي كسي"... امروز


من از حالم به اين مردم دروغاي بدي ميگم..

۳۳۹ بازديد

سالهاست نامـه اي نوشتـه ام و در بطري گذاشتـم...
ســالهاست آواره ي كـوه هـا شده ام...
"ايـلام" به آب هاي آزاد راه نـدارد..
جليل صفربيگي

*ارسالي از همان رفيق ِ عزيز..

*
با من وحشي نمي دانم چه كردي كين زمان من/ بهر ديدار تو خواهم جمله دنيا را ببينم..*دانلود