وقتي به سان خورشيد
از گوشه اي بر آيي
روشن شود جهاني
وقتي كه تو بيايي
* اَينَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟
وقتي به سان خورشيد
از گوشه اي بر آيي
روشن شود جهاني
وقتي كه تو بيايي
* اَينَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟
كاش ميدانستي…
امروز و هرروز كه مي آيند ومي روند
انتظارت را مي كشم…
كاش ميدانستي…
هروز هر ديروز…
هر روز و هر امروز…
هرروز هر فردا….
انتظار عبسي نيست،.
منتظر تو بودن…؟!
مي
داني براي خنده هايت
تابوت سفارش داده ام…؟!
آخر دل ميبرد…؛
وقتي هم كه دل رفت
نبودن بهتر از بودن……
هيچ ميدانستي كه
نيايي…!!! رفته ام!!!
خسته ام …خسته ….
تو اگر هم بيايي ..اكنون…!!!
همين حالا…!!!
من رفته ام….رفته….
رفته ي….رفته…. از دست…
از دست رفته ي …رفته ام!!!!
دو چشم منتظر را تا به كي بر آستان خانه ميدوزي؟
تو ديگر سايۀ فرزند را بر در نخواهي ديد... نخواهي ديد...
بمان مادر؛ بمان در خانۀ خاموشِ خود؛ مادر...
پ.ن: اين عكس را از اينجا ميديدم؛ با اين توضيح كه:
ارنست هاس اين عكس را در سال 1947 به تصوير كشيد. سالها بعد از مرگ ماياكوفسكي، شاعري براي اين عكس شعري سرود:
غمگينم
چونان پيرزني كه
آخرين سربازي كه از جنگ برميگردد
پسرش نيست.
و براي من؛ اين آهنگ در گوشم زمزمه ميشود...
بغض ميشوم از اين تصوير و اين شعر و اين آهنگ...
اي موجِ پر از شور كه بر سنگ سرت خورد
برخيــز! فداي سرت، انگــار نه انگــار
فاضل نظري
تــو كــه دستت به نــوشتـن آشنــاست
دلـــت از
جنــسِ دلِ خـستــۀ مـــاســت
دل دريــا رو نوشتي، همه دنيـا رو نوشتي
دل
مــا رو بنــويس....دل مــا رو بنــويس
اردلان سرفراز
خواب رؤياي فراموشي هاست
خواب را دريابم
كه در آن دولت خاموشي هاست...
(اخوان ثالث)