شعر

شعر

شكلات مغز دار

۳۳۱ بازديد


مي داني ..
خوب كه فكر مي كنم
مي بينم گاهي يك شكلات ِ مغزدار
بيشتر ميچسبد
تا
عاشقانه هاي اين عاشق هاي تو خالي !

زير پاي خاطرات...

۳۰۰ بازديد


چهره پاييزي و زرد حياط
برگ هاي خشك و نارنجي و سرخ
خش خش تكرار اسمت بر لبم
زير پاي خاطرات
*
مي دوم با هر چه عشق
مي دوم با هر چه اشك
باز همرنگ سكوت
زير پاي خاطرات
*
ماهها در انتظار
پنجره تب كرد و مرد
بوي باران مي رسد
زير پاي خاطرات
*
حرفها بيرنگ و مات
دستهايم مي رود
مي رسد تا دست تو
زير پاي خاطرات
*
باد موهاي مرا
مي برد هر سو ولي
من صدايت مي كنم
زير پاي خاطرات
*
بوي باران مي زند
بر درخت خانه ام
يك پرنده مي پرد تا بام عشق
زير پاي خاطرات
*
عكس ها پوسيده اند
مردمان بر عشق من خنديده اند
لحظه ها خاكستري تر مي شوند
زير پاي خاطرات

*
شايد از روزي كه باد
با شكوفه عشق بازي مي كند
فصل لبخند من و تو مي رسد
زير پاي خاطرات
*
شايد آن ابريشم ابر كبود
شايد اين تنهايي مهتاب و نور
باز هم گم مي شود
زير پاي خاطرات
*
من به دنبال سكوت فصل زرد
من به دنبال نسيم رهگذر
من به دنبال شروعي تازه تر
مي روم اما فقط
زير پاي خاطرات
*
گوش كن آخر صداي خسته را
يا هجوم بغض هاي بسته را

برگ زردي مي شوم ، له مي شوم
زير پاي خاطرات
.. 


فريبا شش بلوكي


زهره در آتش!

۳۳۹ بازديد
اي خوشا بادهِ آن عشق كه آهسته كند مست
ورنه هر زود رسي در دل و جان دير نپايد


نازم آن شعله شوقي كه به تدريج بگيرد
سر زند از دل و سر بر فلكِ زهره بسايد

امير خسرو دهلوي


قنوتِ عاشق

۳۲۴ بازديد


چون پر پروانه تا كه دست گشودم
دست مرا لحظه ي قنوت گرفتند
قيصر امين پور

بي هم شدگان...

۱,۰۰۰ بازديد
بي هم شدگانيم كه پيدا هستيم
پنهان شدگان خواب و رويا هستيم

در دنياي چقدرها از هم دور
آدم هاي چه قدر تنها هستيم



بيژن ارژن


ابدي...

۳۵۰ بازديد


چراغي در دستم، چراغي در دلم
زنگار روحم را صيقل مي‌زنم
آينه‌ اي برابرِ آينه ‌ات مي‌گذارم،
تا از تو؛
ابديتي بسازم...
   احمد شاملو

اسير..

۹۱۹ بازديد


كسي در انتظار او نبود
 دلي براي او نمي تپيد
 نگاه هيچ كس به خودش دلي به روي او نمي نشست
هراس خورده بود و مات
درون حلقه نگاههاي ناشناس بي پناه
 هواي سرد سوز مي خليد
و پاره هاي جامه اش به جان او
و دشنه اي نهفته مي بريد
 تكه تكه از توان او
هنوز نارسيده كال بود
 جوانكي هنوز خردسال بود
به او نگاه مي كنم
 به من نگاه مي كند
 و هر دو آه مي كشيم
چه دشمني ميان ما است؟
عدوي راستين ما
همان يگانه غول سود و زر در كمين توده هاست
اسير بي نوا برادري غريب مانده و گم است
 رها و بسته هر چه هست
يكي ز خيل بي شمار مردم است


سياوش كسرايي


پ.ن: دلمان خوش است اين شبها و روزها كه خبر آزادي بشنويم ...شب قدر است براي آزادي تمام اسراي در بند جور وظلمت دعا كنيم...

اينجا و اينجا لينكهاي مفيدي ميتوان يافت ...


خسته...

۲۹۵ بازديد


خسته ام از ظلمت اين سايه سار
خسته ام از اين همه چشم انتظار
اي طلوع ناب هر ويرانكده
اي كليد قفل كور ميكده


خسته ام از اين تبار شب زده خسته ام از مستي بي عربده
 با تو از تو قصه گفتم نازنين
 در شب قصه نخفتم نازنين
با تو بايد بگذرم از اين سكوت
من تو را از تو شنفتم نازنين
 اي طلوع ناب هر ويرانكده
 اي كليد قفل كور ميكده
خسته ام از اين تبار شب زده
خسته ام از مستي بي عربده
بايد از اين اينه جاري شوم
 من نبايد در تو تكراري شوم
من به نه ! گفتن گذشتم از حصار
 آه !‌ اگر دربند اين آري! شوم
 اي طلوع ناب هر ويرانكده
 اي كليد قفل كور ميكده

يغما گلرويي


ديباچه ي خون...

۲۹۸ بازديد
نه هراسي نيست
 من هزاران بار
تيرباران شده ام
و هزاران بار
دل زيباي مرا از دار آويخته اند
و هزاران بار
با شهيدان تمام تاريخ
خون جوشان مرا
 به زمين ريخته اند
 سرگذشت دل من
 زندگي نامه انسان است
كه لبش دوخته اند
زنده اش سوخته اند
 و به دارش زده اند
آه اي بابك خرم دين
 تو لومومبا را مي ديدي
و لومومبا مي ديد
 مرگ خونين مرا در بوليوي
راز سرسبزي حلاج اين است
 ريشه در خون شستن
باز از خون رستن
 در ويتنام هزاران بار
زير تيغ جلاد
زخم برداشته ام
وندر ‌آن آتش و خون
باز چون پرچم فتح
قامت افراشته ام



آه اي آزادي
 ديرگاهي ست ك از اندونزي تاشيلي
خاك اين دشت جگر سوخته با خون تو مي آميزد
ديرگاهي ست كه از پيكر مجروح فلسطين شب و روز
خون فرو مي ريزد
و هنوز از لبنان
 دود برميخيزد


سالها پيش مرا با كيوان كشتند
شاه هر روز مرا ميكشت
 و هنوز
 دست شاهانه دراز است پي كشتن من

 هم از آن دست پليد است كه در خوزستان
 در هويزه بستان سوسنگرد
 اين چنين در خون آغشته شدم
 و همين امروز با مسلمان جواني كه خط پشت لبش
 تازه سبزي مي زد كشته شدم

نه هراسي نيست
 خون ما راه دراز بشريت را گلگون كرده ست
دست تاريخ ظفرنامه انسان را
 زيب ديباچه خون كرده ست

آري از مرگ هراسي نيست
مرگ در ميدان اين آرزوي هر مرد است

 من دلم از دشمن كام شدن مي سوزد
 مرگ با دشنه دوست ؟
دوستان اين درد است

نه هراسي نيست
 پيش ما ساده ترين مسئله اي مرگ است
 مرگ ما سهل تر از كندن يك برگ است
 من به اين باغ مي انديشم
كه يكي پشت درش با تبري نيز كمين كرده ست
 دوستان گوش كنيد 
 مرگ من مرگ شماست
مگذاريد شما را بكشند
مگذاريد كه من بار دگر
 در شما كشته شوم!!



هوشنگ ابتهاج

پ.ن : به مناسبت آزادي مردم ليبي از يوق استبداد و با آرزوي آزادي تمام  ازاديخواهان جهان از بند استبداد و استعمار و استحمار! اين سه زنجير انسانيت...واحترام به تمام كشته شدگان راه آزادي ...


اشكي در گذرگاه تاريخ

۳۱۲ بازديد

از همان روزيكه دست قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزيكه فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميّت مُرد!
گرچه آدم زنده بود!

از همان روزيكه يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزيكه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميّت مرده بود!

بعد دنيا پر از آدم شد و اين آسياب گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم، گذشت
اي دريغ، آدميّت برنگشت!

قرن ما، روزگار مرگ انسانيّت است
سينه ي ما ز خوبي ها تهي است

صحبت از آزادگي، پاكي، مروت... ابلهي ست!
صحبت از موسي و عيسي و محمد.... نابجاست!

من از پژمردن يك شاخه گل،
از نگاه ساكت يك كودك بيمار،
از فغان يك قناري در قفس،
از غم يك مرد در زنجير؛
اشك در چشمان و بغضم در گلوست
واندرين ايام، زهرم در پياله ي اشك و خونم سبوست
فريدون مشيري