و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
براي خوردن يك سيب
چقدر تنها مانديم سهراب سپهري
و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسيِ آب دار با پنجره داشت
يك ريز به گوشِ پنجره پچ پچ كرد
چك چك چك چك…
چه كار با پنجره داشت؟!
آرام بــاش
حوصـــــــله كن
از ريـگ هــاي تــــه ِ جـوبـاره شــنيده ام.
حالـا آرام بـاش
همــــــه چيـــز دُرُســـت خواهـــد شــد.
و "قاف" حرف آخر عشق است
آنجا كه نام "تو" آغاز ميشود
باتشكر از گلاب ِ عزيز كه اين شعر را برايمان فرستادند...
بر
نيمكت شكسته اي در باران
در دست تو چتر بسته اي در باران
باران باران باران باران باران
تنها تنها نشسته اي در باران
چقدر گفتم حال همهي ما خوب است و باز
تو حتي باورت نشد!
خب راستش را بخواهي
آن روز باد ميآمد
من هم دروغ گفته بودم به آسمان
يعني گفته بودم خوبيم، حالمان خوب است،
اما تو عاقلتر از آني كه باورت شود!
مرتبط(+)
سيد علي صالحي