از ما گذشت؛
بايد به ابر بياموزيم
تا از عطش گياه نميرد.
بايد به قفلها بسپاريم،
با بوسهاي گشوده شوند
بي رخصت كليد!
نصرت رحماني
بايد به ابر بياموزيم
تا از عطش گياه نميرد.
بايد به قفلها بسپاريم،
با بوسهاي گشوده شوند
بي رخصت كليد!
نصرت رحماني
جاي من خالي است
جاي من در عشق
جاي من در لحظه هاي بي دريغ اولين ديدار
جاي من در شوق تابستاني آن چشم
جاي من در طعم لبخندي كه از دريا سخن مي گفت
جاي من در گرمي دستي كه با خورشيد نسبت داشت
جاي من خالي است
من كجا گم كرده ام آهنگ باران را!؟
من كجا از مهرباني چشم پوشيدم!؟...
جليل صفربيگي
قهوه را شيرين ميكنم
طعم لحظهها، فرقي نميكند...
ساره دستاران
* اينجا را هم ببيند.
نردبان را ايستانده ام...
ميخواهم بيايم بالا؛
ميخواهم برسم آن بالا...
ميخواهم برسم تا آسمان...
برنگرد،
فقط دستم را بگير...
هركه با مرغ هوا دوست شود؛
خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود...
پ.ن: خواسته بودم با اين عكس بيارم ش، اما امشب كه اين عكس رو اينجا ديدم، ديگه با همين آوردمش.
اين يكي عكس هم خيلي خوبه، منتها چون خيلي سايز كوچيك بود و اين حرفا، ديگه با اون نياوردم.