باغ بي‌برگي كه مي‌گويد كه زيبا نيست؟

۳۲۴ بازديد

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بي‌ برگي، روز و شب تنهاست،
با سكوتِ پاكِ غمناكش.

ساز او باران‌، سرودش باد
جامه‌اش شولاي عرياني‌ست
ور جز اينش جامه‌اي بايد،
بافته بس شعلۀ زر تار پودش باد...


گو برويد يا نرويد هر چه در هر جا كه خواهد يا نمي‌خواهد،
باغبان و رهگذاري نيست!
باغِ نوميدان،
چشم در راه بهاري نيست...

گر ز چشمش پرتوِ گرمي نمي‌تابد،
ور به رويش برگِ لبخندي نمي‌رويد؛
باغ بي‌برگي كه مي‌گويد كه زيبا نيست؟
داستان از ميوه‌هاي سر به گردون‌سايِ اينك خفته در تابوت پست خاك مي‌گويد

باغ بي‌برگي؛
خنده‌‌اش خوني است اشك‌آميز،
جاودان بر اسبِ يال‌‌افشانِ زردش مي‌چمد در آن،
پادشاه فصل‌ها، پاييز.

اخوان ثالث

پ.ن: اين شعر اخوان را به شدت دوست دارم و از كتاب فارسي دوران مدرسه به يادگار دارم. كامل اش را در ادامه مطلب بخوانيد. و با صداي خود شاعر، از اينجا بگيريد و بشنويد.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد