سردرگم...

۲۸۷ بازديد

دوستت دارم ...

بايد در چشمان نگريست،

يا در گوش‌ها گفت؟

جنبش انگشتانت كه به روي هم انباشته شده بود

و مرواريد چشمانت

دليل بود؟

 

در عصر يك پاييز

در اتوبوس بوديم

دورمان ديوار شيشه‌اي سبز ...

سبزي شيشه‌ها، زرد پاييز را

سبز خرم كرده بود.

از سبزي برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

 

بيرون خزان در كار بود.

نمي‌دانستم در بهار درون بايد گفت؟

يا در خزان برون؟

 

من و بهار پياده شديم

بهار در خيابان محو شد

پاييز در كنارم راه مي‌آمد.

                                    از مجموعه‌ي «روزنامه‌ي شيشه‌اي»


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد